دوشنبه

واپس گرایان دهکده جهانی را بشناسیم!

بخش هائی از سخنرانی نسرین ستوده ( ايشان ممنوع الخروج شده ) که قرار بود درایتالیا ایراد شود

خانم نسرین ستوده عضو کانون مدافعان حقوق بشر است. کانونی که خانم شیرین عبادی بنیانگذار آنست و و خانم نرگس محمدی سخنگوی آن. نسرین ستوده برنده یک جایزه حقوق بشری از ایتالیا شده و قرار بود برای دریافت جایزه خود به این کشور برود و 22 آذر در آنجا سخنرانی کند، اما مانند چند ده نمونه دیگر در دولت احمدی نژاد، مانع سفر او شدند.
پس از ممنوع الخروج اعلام شدن خانم ستوده و مخالفت با شرکت وی در مراسم اهدای جایزه، متن سخنرانی او روی شماری از سایت های فعال حقوق بشر و طرفدار برابری حقوق زنان و مرد در جمهوری اسلامی منتشر شد. فرازهائی از این سخنرانی را می خوانید که درباره حضور فعال بنیادگرایان در دهکده جهانی است. همان دهکده ای که ایران نیز در آن قرار دارد و بنیادگرایان آن مانع ایراد این سخنرانی در ایتالیا شدند. خانم ستوده که خود وکیل دادگستری است در سخنرانی ایراد نشده خود، بصورت عام و بدون ذکر مصداق(ایران) می نویسد:
«... بر خلاف قانون اساسی ایران، قوانین مربوط به نحوه رسیدگی به اتهامات، به قاضی این اختیار را می‌دهد كه از دخالت وكیل در مرحله تحقیقات مقدماتی در پرونده‌های متهمان از جمله متهمان سیاسی جلوگیری به عمل آورد و این خود زمینه ساز نقض حقوق متهمان سیاسی است. از طرف دیگر وجود قوانینی كه می‌تواند مخالفان سیاسی حكومت یا فعالان اجتماعی را به عنوان محارب مورد محاكمه قرار دهد و حكم اعدام برای آنها صادر كند، از دیگر مشكلات پیش روی فعالان اجتماعی است كه البته بسیاری از آنان را با احكام سنگین حبس‌های طویل‌المدت و یا حتی اعدام مواجه كرده است.
وكلاء برای دفاع از موكلان‌شان نه تنها با موانعی روبرو هستند، بلكه همواره با تهدید تشكیل پرونده و حبس و زندان مواجه‌اند. بسیاری از وكلاء مدافع حقوق بشر به كرات محكوم به زندان شده‌اند و به موجب حكم دادگاه مدت زندان خود را تحمل كرده‌اند. اما جریانی كه مصمم است از طریق قانون و راه‌های مسالمت‌آمیز به دفاع از فعالان اجتماعی بپردازد، همچنان بر پیگیری مطالبات قانونی از طریق راه‌های مسالمت آمیز پا فشاری می‌كند.»
خانم ستوده سپس اشاره به جنبش مسالمت آمیز زنان در ایران کرده و می نویسد:
«... زنان ایران خواستار تغییر قوانینی هستند كه دیه زنان را نصف مردان قرار می‌دهد. قوانینی كه ارزش شهادت زنان را نصف مردان می‌داند، حق طلاق را در اختیار مطلق مرد قرار می‌دهد و در همان حال به وی حق تعدد زوجات را اعطا می‌كند تا چهار زن برای ازدواج دائم داشته باشد و حق داشتن همسران صیغه‌ای تا بی نهایت را داشته باشد. آنها خواستار تغییر قوانینی هستند كه سن مسؤلیت كیفری دختران را 9 سال و پسران را 15 سال قرار می‌دهد و بدین ترتیب دختركان 9 ساله را در معرض مجاز ات اعدام قرار می‌دهد. قوانینی كه سهم‌الارث دختران را نصف پسران خانواده قرار می‌دهد و ارث زنان را از همسران خود از این هم كمتر قرار می‌دهد. قانونی كه سن ازدواج را برای دختران 13 سال تعیین كرده است و حق طلاق را از این دختركان پس از رسیدن به سن بلوغ، سلب می‌كند. این قوانین نمی‌تواند مورد تأیید جامعه زنانی باشد كه به گواهی آمار رسمی، 70 در صد آنها صندلی‌های دانشگاه را در ایران اشغال كرده‌اند.
خانم ستوده ضمن اشاره به این که زنان ایرانی یک کمپین علیه این نابرابری ایجاد کرده اند و امضاء جمع می کند می نویسد :
«... هزینه‌ای كه زنان ایران برای این راهكار مسالمت آمیز و مبتكرانه‌شان پرداخت كرده اند عبارت بوده از: دستگیری، احضار، حكم محكومیت و ممنوع الخروجی. از ژانویه 2008 تا مارس 2008 هر 4 روز یك مورد دستگیری، احضار، حكم محكومیت و ممنوع الخروجی داریم. طی سال‌های اخیركه دوران سخت این جنبش محسوب می‌شود، زنان نه تنها مورد تعقیب قضایی، بازداشت و یا ممنوع‌الخروجی قرار گرفتند بلكه احكام محكومیت سنگین، تا 5 سال حبس و یا شلاق نیز برای آنان صادر شد. ما به مانند بسیاری از جنبش‌های زنان در سراسر دنیا با گزینش روش‌های مسالمت‌آمیز، اراده خود را مبنی بر پرهیز از روش‌های خشونت آمیز اعلام می‌نمایند. در آخرین اقدام، در اعتراض به لایحه حمایت از خانواده كه حق تعدد زوجات را به رسمیت می‌شناخت، فعالان جنبش زنان ایران با حضور در مجلس، خواستار خروج این لایحه از دستور كار مجلس شدند. این عمل فعالان جنبش زنان هر چند منجر به خروج موقت لایحه از دستور كار شد اما اظهارات ضد و نقیض از سوی دست اندركاران، باعث شده است كه جامعه زنان ایران، همچنان نگران سرنوشت لایحه باشد و بنابراین فعالیت زنان در این زمینه ادامه دارد و آنها با نگرانی سرنوشت لایحه را دنبال می‌كنند. چنانچه لازم باشد با اعتراضات مدنی ، فریاد خود را به گوش جهانیان می‌رسانند و البته هزینه آن را نیز پرداخت می‌كنند.»
خانم ستوده در ادامه ضمن ابراز خوشوقتی از ایجاد دهكده جهانی كه به گفته او هر لحظه امكان ایجاد ارتباط و همبستگی بین فعالان حقوق بشر را فراهم می‌آورد، نسبت به ورود بنیادگرا ها به این دهكده جهانی هشدار داده و نوشت :
«... ورود به دهكده جهانی بدون مدارك شناسایی بسیار راحت است. همچنانكه ما به آسانی به این دهكده رفت و آمد می‌كنیم. واپس گرایان نیز در رفت و آمد به این دهكده‌اند و آثار خود را در دهكده‌ای كه ما نیز در آن زندگی می‌كنیم، بر جا می‌گذارند. من از جامعه مدنی ایتالیا انتظار كمك دارم تا موارد نقض حقوق بشر در ایرن را باز هم بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار دهد.»

سفر به جمكران دوم (شايد هم نخست!)



محمد رهبر :اگر پنج سال پش در شهر بابل، سراغ مسجد محدثین را می‌گرفتیم، شاید پیرمردان پا به سن گذشته بابلی در غبارروبی پستوی ذهنشان جایی را نشانی می‌دادند در كوچه پس‌كوچه‌های مركزی شهر و در سایه درختان افرا و نارنج، اما حالا این‌طور نیست از پنج نفری كه نشانی خواستیم از پیر و جوان و نوجوان، همه می‌دانستند جز یكی كه اهل بابل نبود؛ مسجد محدثین بیشتر و پیشتر به نام مسجد شیخ‌كبیر شناخته می‌شده، این اواخر مردم به این مسجد جمكران ثانی هافزودن تصويرم می‌گویند، نامی كه اكبر ناطق‌نوری رئیس مجلس اسبق در شبهای قدر معترض شد، اما این نام متأخر دسته مخالف دیگری هم دارد، معتقدینی كه حاضر نیستند شأن مساجد را با هم قیاس كنند یا اگر قیاس باشد بنابر ادله‌ای مسجد محدثین را اولی‌ بر جمكران می‌دانند

یك محراب، دو مقبره

مسجد محدثین از همان در و دیوار ورودی شكل و شمایل جمكران را دارد، نه به آن وسعت و گلدسته‌های سیمانی اما احادیث و نوشته‌ها كه همه درباره امام غائب است كه گفته‌های ناطق‌نوری را تأیید می‌كند. مسجد دو شبستان غیر هم سطح دارد، دو شبستانی كه قدیم و جدیدند و با زائران روزافزون كه در چهار ساله اخیر بنابر نیاز گسترش یافته، محراب مسجد ناگزیر قدیمی‌ترین و مقدس‌ترین جاست، معتقدین می‌گویند خشت زیرین محراب را امام دوازدهم شیعیان كار نهاده و كتیبه بالا سر محراب با این عبارت كه این مسجد را به تحقیق خورشید پنهان و آخرین معصوم فرمان بنا داده، دلیل بر این قداست می‌گیرند.

در حیاط مسجد كه هر روز فراختر می‌شود تا زائران بابلی و اندك‌اندك غیربومی را در خود جای دهد، صحنی‌ است كه معماری‌اش به اواخر عهد صفوی نسب می‌برد، ضریح و پنجره‌های چوبی كه خاص نواحی مازندران است با سقف شیروانی قدیمی و پایه‌های آجری. مقبره در ضریح، آرامگاه «ملا نصیر» و در اتاق مجاور مقبره شیخ كبیر است. در حیاط مسجد كه زمانی قبرستان بوده، هنوز سنگ قبرهایی است كه نشان می‌دهد تا پنج دهه پیش همچنان در اینجا كفن و دفن می‌شده، خانم شمسی و مرحوم كبیری در سال 47 و 43 شمسی درگذشته‌اند و جدیدترین قبور، مزار دو شهید گمنام است كه به درخواست امام جماعت در حیاط مسجد دفن شده‌اند و زیارتگاه زائران است، دور و اطراف مسجد آهسته و آرام شبیه جمكران می‌شود با دفاتر فرهنگی و كتابفروشی كه پر است از دو كتاب كه درباره مسجد است و كراماتش. امام جماعت مسجد با عبا و ردای سپید نماز ظهر را خوانده است و برای جمعیت 30، 40 نفری از خصائل نیكوی صله رحم می‌گوید.

هرچه هست گویا مسجد همیشه اینطور خلوت نمی‌ماند و شب‌های چهارشنبه جای سوزن انداختن نیست، با دعای ندبه و نماز امام‌زمان كه خاص مسجد جمكران است و به مسجد محدثین تعمیم یافته، شب‌های چهارشنبه زائرین می‌آیند، درست مثل جمكران.

چاه و نامه‌‌های عریضه

اگرچه چاه جمكران بیشتر نمادین است و خشك و خالی، اما چاه مسجد محدثین از جنبه‌های تقدس این مسجد است و معتقدین حكایاتی می‌گویند كه ملانصیر در پی امام غائب بر سر این چاه آمده و همان دم آب بالا آمده و امام وضو ساخته و ملانصیرا به امامت ایشان نماز خوانده است؛ بر سر چاه دریچه‌ای گذاشته‌اند و زائرین عریضه‌ها را به داخل چاه می‌اندازند، نم و رطوبت كه در این چاه كم عمق است، كاغذها را خمیر كرده، البته اینجا كاغذهای عریضه را مانند جمكران نمی‌فروشند، اما در عوض آداب نوشتن عریضه را نوشته‌اند و بر بالای چاه نصب كرده‌اند، بدین‌ترتیب كه هنگام انداختن عریضه به چاه، زائران باید یكی از چهار نایب امام‌زمان را در دوره غیب صغری صدا بزنند و سپس نامه را بیندازند و نام هر یك از نواب خاص هم آمده است.

تقدس در پنج سال!!!

امام جماعت مسجد محدثین عسگر نصیرایی تشابه اسمی‌اش با ملا نصیر هر چه هست یك تشابه اسمی است، اما گویا این امام جماعت جوان میراث‌دار ملانصیر روحانی عهد صفوی است، از تابستان سال 84 كه او به حكم امام جمعه به مسجد محدثین آمده همه چیز تغییر كرده، مسجد كه حتی بابلی‌ها نمی‌شناختند، آنچنان شهره شده كه با سخنرانی اكبر ناطق‌نوری رئیس مجلس اسبق شاید زائرین بیشتری پیدا كند، گرچه روحانی عالی‌رتبه بنای مسجد را مستند به امر معصوم نمی‌داند، اما نظر امام جماعت و زائرین و همسایگان مسجد اینگونه نیست. عسگر نصیرایی در این چند ساله همه كار كرده است تا مسجد محدثین را در كنار مسجد جمكران قرار دهد، حالا در جای جای شهر بابل تراكت‌ها بزرگی است برای شناساندن مسجد محدثین كه به صراحت بر آن نوشته‌اند این مسجد به دستور مستقیم امام زمان بنا شده است.عسگر نصیرایی نامه‌‌هایی به روحانیان عالی‌رتبه و سازمان میراث فرهنگی نوشته تا این شأن بنا و روایات مسجد محدثین را بپذیرنند اما هنوز مسوولین نظری نداده‌اند، گرچه به نظر می‌رسد مسوولین شهر بابل و استان مازندران مشكلی با قداست یافتن مسجد محدثین و تبدیل آن به جمكران ثانی ندارند. مسجد محدثین امروز شباهتی به پنج سال گذشته ندارد، عسگر نصیری از همان تابستان سال 84 تمام مسوولیت‌ها را برعهده گرفت و هیأت امنای قدیمی مسجد را مرخص كرد، و از همان روز اول، همت كرد تا روایتی را كه تأكید می‌كرد این مسجد به فرمان امام زمان ساخته شده میان مردم رواج دهد. گرچه اعضای هیأت امنای سابق دیگر به مسجد بازنگشتند و نماز جماعتشان را به امامت دیگر روحانیان می‌خوانند، اما سیل زائرین آنگونه بود كه همه چیز را جبران كرد.

نذورات، هدایا و كمك‌ها به مسجد آنقدر بود، كه شبستانی افزوده شد و زمین‌های مجاور به مسجد پیوست و ساختمان چند طبقه‌ای در مجاورت مسجد قد برافراشت، با این رشد زوار مسجد محدثین مشاغل پیرامونی نیز رونق گرفته، مغازه‌های بقالی از یك به چهار و پنج رسید و خانه‌ها اطراف كه می‌دیدند مسجد رو به گسترش است بهای ملكشان را بالا برده‌اند، با این حال نذورات زائرین معتقد آنقدر هست كه شاید تا یكسال دیگر مسجد محدثین كاملاً به بارگاهی مذهبی تبدیل شود، یكی از خادمان افتخاری حرم كه پیرمردی شصت‌وچند ساله است می‌گوید: مردم خواب‌های زیادی می‌بینند و حوائج‌شان برآورده می‌شود و روزی نیست كه كسی برای ادای نذر، پول یا طلا نیاورد.

امام جماعت فعال مسجد محدثین این استجابت‌ دعاها را دلیلی می‌داند كه تمام شك و شبهه‌های اصالت روایات را رفع و رجوع می‌كند. خواب‌هایی كه زوار مسجد می‌بینند، همه به دیدار ائمه ختم می‌شود، امام جماعت دو، سه ماهی از حضورش در مسجد نگذشته بود كه فراخوانی داد برای ثبت كرامات مسجد محدثین، همسایگان و زوار از همان چند سال پیش خواب‌های دینی و كراماتی كه در این مسجد دیده‌اند را برای امام جماعت تعریف كرده‌اند و به خط خود در دفتر ثبت كرامات نوشته‌اند و عاقبت امام جماعت كتابی با عنوان كرامات مسجد مقدس محدثین نوشته است كه روایتی از رویاها و نیازهای روا شده زوار است، اما خود امام جماعت نیز از این خواب‌ها بی‌نصیب نبوده است. حجت‌الاسلام عسگر نصیرایی می‌نویسد: «روز شنبه 1/3/85 در حیاط مسجد با دو نفر از خادمان در حال گفت‌وگو بودم كه یك زن جوانی كه مادرش را به دنبال داشت به طرف ما نزدیك می‌شد. چهره‌اش را بسیار عصبانی دیدم. نزدیك آمد و لبانش را به خشم باز كرد و بی‌مقدمه شروع كرد به فحاشی كردن و ناسزا گفتن و تهمت زدن. جمعیت حاضر در حیاط مسجد از زن و مرد از تعجب تماشا می‌كردند. دو نفر حاضر در كنارم خواستند كه پاسخ بد زبانی‌اش را بدهند، مانع شدم، به یاد سیرة اهل بیت افتادم و سكوت كردم تا فحاشی‌هایش تمام شد، ولی دلم را شكست (علت عصبانیت وی متراژ كردن اطراف مسجد بود كه در توسعه مسجد به خانه آنان آسیب می‌زد و آنان مخالف توسعه مسجد بودند).

صبح یكشنبه بعد نماز و تعقیبات به خواب رفتم و در عالم رویا دیدم، تولیت مسجد را به من سپردند و مسجد مانند حرم امام رضا(ع) بسیار بزرگ ولی قدیمی بود و در آن اقامه جماعت كردم و بعد نماز گفتم بروم از همه مكان‌های مسجد بازدید كنم، اتاق به اتاق می‌رفتم و بررسی می‌كردم. به محوطه‌ای رسیدم كفش‌های خود را درآوردم و وارد ساختمان شدم وقتی بیرون آمدم نمی‌دانستم كفش را كجا درآورده‌ام. ناگزیر پابرهنه شدم، تپه‌ای بزرگ دیدم كه باید از سربالایی می‌رفتم، از خستگی بر زمین افتادم، وقتی برخاستم نعلین جدیدی به رنگ زرد مایل به نارنجی در پایم بود، احساسم این بود كه آقا مزد زحماتم را داده است، خرسند شدم ولی فكر كردم باید پابرهنه راه را ادامه داد، نعلین را از پا درآوردم و بالای آن بلندی آبادانی بسیاری را مشاهده كردم كه متعلق به مسجد بود، مانند پارك‌های سرسبز اطراف حرم امام خمینی(ره) (ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم) پرسیدم این فضا زیبا را چه كسی ساخته است؟ در این هنگام از خواب بیدار شدم. تأسف خوردم كه چرا بیدار شدم و مابقی خواب را ندیدم و جوابی نشنیدم ولی از سوی دیگر با دیدن این خواب غم و اندوهم را فراموش كردم و نسبت به ادامه خدمتگزاریم به این مكان مقدس بیشتر مصمم شدم.

نه خواب و نه بیداری

ملا نصیرا در خوابی كه شبیه بیداری است، شخصی را می‌بیند كه در خانه را می‌زند، به دنبال ایشان به جایی می‌رسند كه چاهی است چاه با حضور امام لبالب آب می‌شود، امام وضو می‌سازنند و ملانصیرا نماز را پشت‌سر امام می‌خوانند، وقتی سر از سجده برمی‌دارد، امام را نمی‌بیند و می‌فهمد آنكه پشت سرش نماز خوانده امام زمان بوده است، و یكباره چشمش به ردیف هلالی از خشت‌ها می‌افتد كه بر دیواری نقش بسته و می‌فهمد كه باید اینجا را مسجد كند. این حكایت‌ها سینه به سینه به معدود مردمی رسیده است و به گونه مكتوب نیز كتیبه‌ای قدیمی است كه عبارت ساخته شدن مسجد به فرمان امام زمان به عربی حك شده. تمام این اطلاعات حداقلی سید مرتضی میرسراجی از دوستان حجه‌الاسلام عسگر نصیرایی را بر آن داشته تا پژوهشی درباره سابقه مسجد با این پیش فرض كه بنایش به دستور صاحب‌الزمان است به عمل آورد.

اگرچه روایت قداست و شأن بنای مجلس سینه به سینه نقل شده بود و مجری این دستور ملانصیرا، اما اولین مشكل مؤلف كتاب مسجد مقدس محدثین این بود كه ردپای این شخصیت كه در اواخر دوران صفوی می‌زیسته كاملاً گم و بی‌نشان بوده، آقای میرسراجی در شرح جست‌وجویش به همه جا سرك كشیده و حتی دنبال عطاری در بازار بابل می‌رود كه گویا كتابی از ملانصیرا داشته و این عطار به هیچ‌وجه كتاب را در اختیار مؤلف نمی‌گذارد و مؤلف ناامیدانه به آیت‌الله‌العظمی مرعشی نجفی نامه می‌نویسد و از محضر آیت‌الله دستخط می‌رسد كه ایشان به واسطه كهولت سن و درگیر بودن در كار كتابخانه فرصت تحقیق ندارند.

اما عاقبت آقای میرسراجی نام ملانصیرا را در كتابی پیدا می‌كنند كه به شرح اعضای شركت‌كننده در مجلس مؤسسان نادر پرداخته و نام ملانصیرا به عنوان عالم بزرگ مازندران در آنجا آمده، این قدر اشارات كفایت می‌كند تا آقای میرسراجی با دیدن سایه‌های ملا در كتاب‌های دیگر به این نتیجه برسد كه ملا نصیرا از علمای مشهور عهد شاه حسین صفوی بوده است و از اخباریان راسخ اعتقاد و پیر و علامه مجلسی و این رویای بنای مسجد را در 47 یا پنجاه سالگی دیده است و به سال 1311 قمری مسجد را بنا كرده و محدثین نامی بوده كه خود امام برای آن انتخاب كرده و از این لحاظ بر مسجد جمكران كه نام عام دارد رجحان دارد.

گویا بر كتیبه‌ای از بین رفته كه در ذكرش در كتابی آمده. ملا نصیرها معتقد بوده است در مسجد محدثین خواندن نماز جمعه باید به نیت واجب باشد – نیتی كه فقها معتقدند تنها با ظهور امام زمان امكان وجوب پیدا می‌كند – البته آقای میرسراجی این اعتقاد را تأیید نكرده‌اند و نهایتاً به ذكر احوال ملانصیرا كه در مقبره‌ای چوبین كه نام و نشانی از او ندارد، آرمیده، اكتفا كرده‌اند و از آنجا كه بنای مسجد جمكران نیز بر مبنای خواب بیدارگونه شیخ حسن بن مثله جمكرانی بوده است به قیاس با همان مسجد و محترم بودن و موثق بودن صاحب رویا، استدلال دیگری را روا ندیده‌اند و در نهایت مغفول ماندن مسجد تا به حال را به امامان جماعت قبلی و كسانی كه سال‌ها پیش در این مكان می‌زیسته‌اند و احتمالا مدارك را از بین برده‌اند و ضعف تبلیغات نسبت داده‌اند.

یك اعتقاد و دیگر هیچ

«آقای عسگری چرچیان یك عمده‌فروشی مواد غذایی قدیمی در كنار مسجد دارد، او تسبیح‌اش را می‌چرخاند و می‌گوید: «آقای ناطق‌نوری اطلاعات صحیحی درباره اینجا ندارند، ایشان اگر خواب را صحیح نمی‌دانند، پس چه طور خوابی كه مبنای مسجد جمكران است را درست می‌دانند در حالی كه خواب قابل اعتنا است و می‌توان به رویاهایی صادقه‌ای كه در قرآن آمده چه از معصوم و چه از غیرمعصوم اشاره كرد مانند خواب حضرت یوسف و خواب آن دو زندانی هم‌بند یوسف كه ایشان تعبیرش كرد. به هر حال ما این حرف‌ها را پای منابر یاد گرفته‌ایم.»

این كاسب و همسایه مسجد معتقد است مسجد محدثین، كراماتی دارد كه سندیتش را ثابت می‌كند برای علی عبدالله‌پور هم كه معتقد است از مسجد محدثین حاجت گرفته، فرقی نمی‌كند كه كسانی درباره سند و اعتبار بنای مسجد پرس‌وجو كنند، او بعد از پنج سال ازدواج و ناباروری، صاحب اولاد شده و همسرش انگشترش را فروخته و به زوار و ندبه خوانان چهارشنبه شب نذری داده است. علی عبدالله‌پور هر روز به مسجد می‌آید و حرف‌های ناطق‌نوری را اصلاً نشنیده است.

یکشنبه

ما چقدر درخت داريم؟!

خوشبختانه گروه فرقان مطهري را به درك فرستاد.
درست است كه آنها آرماني ديگر داشتند ولي يكي از بزرگترين خدماتي كه ميتوانستند به فرهنگ اين سرزمين بكنند همانا كشتن وي بود اگر وي زنده ميماند روشن نبود با آن انديشه كژي كه د رباره زبان پارسي و جشن هاي باستاني و ... داشت چه بلاي خانمان سوزي ميشد.
ولي هم اكنون در خبرها دوباره نداي آن انديشه برخواسته است!
بخوانيد:
خبرنامه امیرکبیر: آیت‌الله خزعلی دبیرکل بنیاد بین‌المللی غدیر گفت: عید غدیر عیدی است که نشان می‌دهد کجا می‌خواهید بروید و رهبر شما کیست؟

وی در ادامه گفت: به حمدالله امروز از حدود۲۸۰ نفر در مجلس هشتم، حدود۲۵۰ نفر غدیری شده‌اند. از ارمنی و یهودی و زرتشتی گرفته تا مسلمانان. نماینده‌ی ارمنی به بنیاد بین‌المللی الغدیر آمد و گفت من غدیری شده‌ام؛ ما گفتیم باید مسلمان می‌شدید بعد غدیری؛ اما او گفت مگر علی تنها از آن شما مسلمانان است و حرفی بسیار جالب بود. امروز هم‌چنین ۱۲ وزیر به همراه رییس‌جمهور محترم غدیری شده‌اند. مسوول دفتر مقام معظم رهبری، آیت الله محمدی گلپایگانی هم غدیری شده است و لوح غدیر را دریافت کرد و هم‌چنین سیدحسن نصرالله. پس ببینید جهانتان این جهان است. (زين پس هركه لوح غدير را دريافت كند شيعه است)

او افزود: آقای متکی تمام سفرا را دعوت کرد و از من خواست صحبت کنم و فرمود “مقیدید؛ هرجا هستید باید غدیر را محترم بدارید”. عزیزان من غدیر یعنی کربلا!، یعنی امام حسین (ع)!. بنابراین در نماز جمعه سالی سه چهار بار باید راجع به غدیر صحبت شود.

آیت‌الله خزعلی (خزبالا) با تاکید بر این که عید بزرگ ایرانیان باید عید غدیر باشد، گفت: عید نوروز عید درختان است؛ چه تشریفاتی برای نوروز قائلند، آیا ربع آن را برای عید غدیر قائلند. مسلما برادران مسلمانان عمیقی هستند؛ بنابراین باید عید بزرگ را عید غدیر بدانیم. (البته دوستان زياد به دل نگيرند اون چيزش ناخالصي داشته)

پنجشنبه

در خطر اعدام بودن بانويي ديگر


قضات شعبه 74 دادگاه کیفری استان، در روز یکشنبه مورخ 24/9/1387 ساعت 10 صبح، به پرونده و ادعاهای ریحانه جباری جوان 19 ساله که در دفاع از ناموس خود مرتکب قتل مرتضی 44 ساله شد رسیدگی می کنند.
من و خانم شادی صدر وکالت این دختر را به عهده گرفته و در این روز به دفاع از وی خواهیم پرداخت.
پرونده ریحانه از پیچیدگی های خاصی برخوردار است او متولد 1366 و دانشجوی انصرافی رشته کامپیوتر و در یک شرکت تبلغاتی مشغول به کار بوده است. در اواخر فروردین ماه سال 1386 در یک بستنی فروشی مشغول صحبت کردن با تلفن بوده است که دو نفر در حال استماع صحبتهای ریحانه بوده اند یکی از این دو که بیش از 40 سال سن داشته، به طرف ریحانه رفته و به وی پیشنهاد کار می دهد و اعلام می کند که برای یک آپارتمان نیاز به طراحی دارد وی کارت ویزیت ریحانه را می گیرد ریحانه محل را ترک و به سمت خیابان مشغول پیاده روی بوده که این دو را در حالی که سوار بر یک خودروی تویوتا کمری مشکی بودند دیده و اصرار ..... این ماجرا ادامه می باید ..... تا اینکه یک روز مرتضی با ریحانه قرار ملاقات می گذارد ریحانه برای دیدن محل اجرای طرح با مرتضی قرار دیدن آپارتمان را می گذارد که با اتفاقاتی که در این روز می افتد .... ریحانه مجبور می شود تا برای رهایی از مرتضی، از چاقو استفاده ویک ضربه به سمت راست مرتضی وارد نماید....
ریحانه چند ساعت پس از قتل دستگیر و ادعا می نماید که در دفاع از ناموس خود مرتکب جرم شده و هیچ گونه قصد قبلی برقتل نداشته است با این وجود بازپرس شاملو ادعاهای ریحانه را نمی پذیرد و برای وی قرار مجرمیت و کیفرخواست صادر می کند و نظر بر این دارد که ریحانه با قصد و نقشه قبلی مرتکب قتل عمد شده است. در حالی که دلایل و امارات بسیاری وجود دارد که این ادعا را مخدوش می کند.
به هر حال در روز 24/9/1387 ساعت 10 روز یکشنبه محاکمه ریحانه برگزار و ما به دفاع از ریحانه خواهیم پرداخت.
این جلسه در محل دادگاه کیفری استان تهران، جنب دادگاه تجدیدنظر در خیابان ارگ تهران برگزار خواهد شد.

محمد مصطفایی

چهارشنبه

قوت گرفتن احتمال اجراي حکم اعدام فرزاد کمانگر

فرزاد کمانگر ، معلم و فعال حقوق بشر بازداشت شده در سال 85 که پس از طي نمودن پروسه پر ابهام قضائي توام با آزار و اذيت و شکنجه که منجر به آسيب ديدگي فک ، اعصاب ، دست و سر نامبرده گرديد از سوي دادگاه انقلاب به اعدام محکوم و اين حکم نيز در ديوان عالي کشور قطعيت يافت ، وي در مرداد ماه سال جاري پس از اعلام سخنگوي قوه قضائيه مبني بر قطعي بودن حکم اعدام اين معلم ، بصورت غير قانوني به بند امنيتي 209 زندان اوين منتقل گرديد.آقاي کمانگر در اين مکان مدت مديدي را محروم از حقوق خود مبني بر تماس با خانواده يا وکيل به سر برد و پس از آن نيز تماس يا ملاقات وي منوط به اجازه و حضور بازجوي ايشان گرديد.بنابر گزارشات دريافتي ظهر روز گذشته مورخه 4/9/87 پس از يورش نامتعارف ماموران امنيتي به اتاق 121 بند 209 ، فرزاد کمانگر را در مقابل ساير زندانيان مورد ضرب و شتم قرار داده و به همراه لوازم شخصي خود به نقطه نامعلومي منتقل نمودند.گزارش گرديده است که آخرين بار آقاي کمانگر در بهداري زندان و در وضعيت بد جسمي مشاهده گرديده است. شاهدان عنوان مي نمايند ماموران امنيتي در هنگام انتقال توام با ضرب و شتم آقاي کمانگر ، وي را در شرف اعدام مي خواندند و با لحن شهيد او را مورد تمسخر قرار ميدادند. نظر به عدم محکوميت آقاي کمانگر به زندان و همچنين قطعي گرديدن حکم اعدام وي که با دستور رياست قوه قضائيه به مرحله اجرا در مي آيد و همچنين افزايش روزافزون موج سرکوب فعالان مدني و سياسي و همينطور انتقال ايشان به محلي نامعلوم ، مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران خطر اعدام اين معلم و فعال مدني را قريب الوقوع ارزيابي ميکند و از تمامي سازمانهاي مدافع حقوق بشر و فعالان اين حوزه توجه ويژه به وضعيت بغرنج اين معلم محکوم به اعدام را درخواست ميکند.
دبيرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران تهران
5 آذر 87 برابر با 25 نوامبر 2008

جمعه

فروهرها و ساير قربانيان را فراموش نمی کنيم



اول آذر مصادف است با دهمين سالگرد قتل داريوش و پروانه فروهر، آغازگر پروژه‌ای در ايران که با عنوان «قتل‌های زنجيره‌ای» شناخته شد. اين پروژه، با قتل محمد مختاری، محمد جعفر پوينده، مجيد شريف و پيروز دوانی، صورت کامل تری به خود گرفت و سايه‌ای از ناامنی، در فضای سياسی و فرهنگی ايران حاکم ساخت.نظام جمهوری اسلامی هر ساله از برگذاری مراسم يادبود قتل زنده يادها پروانه و داريوش فروهر، محمد مختاری، مجيد شريف، محمد جعفر پوينده و پيروز دوانی جلوگيری می کند. و در حقيقت هر بار دست به اقرار اين واقعيت می زند که مسئولان پيشين و کنونی همه يکجا در آن قتل ها دست داشته اند. يکم آذر ١٣٧٧، ساعت ٥ بعدازظهر خبر کشته شدن داريوش و پروانه فروهر همچون بمبی در محافل خبری ايران و جهان به صدا درآمد. آن دو، با هم، در يک ساختمان و به شيوه‌ای مشابه با ١٥ و ٢٤ ضربه چاقو به قتل رسيدند. و اين درحالی بود که دهه‌هايی پيشتر، "محمد مصدق" در توصيف آنها گفته بود:«خداوند نجار نيست ولی خوب در و تخته را به هم جور کرده» و مرگشان نيز در قتلگاه خانه اشان به چنين صورتی، از سوی برخی ناظران بيشتر به يک قصابی شبيه خوانده شد تا يک قتل ساده.چند روز بعد، درآن سال محمد مختاری و محمد جعفر پوينده نويسندگان عضو کانون نويسندگان ايران نيز به قتل رسيدند. پس از آنکه اين قتل‌ها افشا و گفته شد که بخشی از نيروهای خودسر در وزارت اطلاعات اين اعمال را انجام داده‌اند پرونده مرگ مجيد شريف و پيروز دوانی نيز در کنار پرونده قتل‌های زنجيره‌ای آذر ماه ١٣٧٧ قرار گرفت.پس از قتل فجيع داريوش و پروانه فروهر تعدادی دستگير شدند و يک محاکمه فرمايشی نيز ترتيب داده شد. اما نه تنها حقايق در آن دادگاه روشن نگرديد بلکه ابهام ها نيز افزايش يافت و نشان داد که آمرين و عاملين آنها در هرم های قدرت قرار دارند. سپس خانواده های قربانيان مورد تهديد و انواع فشار ها قرار گرفتند. و همچنين وکيل خانواده های قتل های زنجيره ای آقای ناصر زرافشان به دليل پيگيری حقوقی اين پرونده دستگير و روانه زندان شد. از اين واقعه می توان نتيجه گرفت که دستور دهندگان در جايگاهی قرار دارند که تا به امروز به طور سيستماتيک و مستمر حقوق مردم ايران را نقض می نمايند.داريوش فروهر که در زمان مرگ هفتاد سال داشت به سال ١٣٠٧ در اصفهان به دنيا آمد. او از ١٥ سالگی، زندگی سياسی خود رادر دبيرستان ايرانشهر تهران شروع کرد. در سال ۱۳۲۷ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد.سپس به مکتب پان ايرانيسم پيوست.در سال ۱۳۲۸ به اتفاق دو تن از موسسين مکتب پان ايرانسيم حزب نبرد ايران را تاسيس و سپس در يکم آبان ماه سال ۱۳۳۰ به اتفاق ساير افراد مکتب پان ايرانيسم حزب ملت ايران را تاسيس نمود. داريوش فروهر در جريان مبارزات دانشجويی به زندان افتاد. در دوران فعاليت سياسی، در زمان شاه بيش از ده بار بازداشت و زندانی شد. تجربه ١٥ سال زندگی در زندان، او را سمبلی از مبارزه ساخت تا آنجا که برخی دوستان وی، زندان را خانه دوم او ناميدند. داريوش فروهر در سن ٢٣ سالگی به دبيری حزب ملت ايران انتخاب شد و به واسطه فعاليت‌های سياسی‌اش پس از کودتای ٢٨ مرداد، برای دستگيری زنده و يا تحويل مرده‌اش جايزه تعيين شد. در سال ١٣٣٨ نيز درحالی که در زندان به سرمی برد ارتشبد هدايت که گويی حامل پيامی از سوی شاه بود، به او توصيه کرد تا برای هميشه از ايران برود. فروهر اما در پاسخ به او گفت: «زندان رابه آزادی دور از وطن ترجيح می‌دهم.»در سال ١٣٣٩ و با تشکيل جبهه ملی دوم، داريوش فروهر اگرچه در زندان بود اما به عضويت در شورای مرکزی اين جبهه انتخاب شد. او در آستانه انقلاب نيز با حضور درصف مقدم تظاهرات و راه پيمايی‌های اعتراضی، اراده خود را برای تغيير نظام سلطنتی در ايران به نمايش گذاشت.فروهر در نهم آبان ١٣٥٧از مردم خواست تا دستور حکومت نظامی را بشکنند. بدين ترتيب بود که صف عظيمی از مردم درحالی که شاخه‌های گل به دست داشتند، فاصله بازار تا خانه آيت‌الله طالقانی را پياده پيمودند. داريوش فروهر در همان راهپيمايی طی سخنانی اعلام کرد که «نظام آينده ايران بايد با همه پرسی تعيين شود». او اما پس از اين به زندان رفت و بعد از آزادی در آبان ماه ١٣٥٧ به عنوان سخنگوی جبهه ملی ايران انتخاب شد. داريوش فروهر در ٢٤ بهمن ١٣٥٧ درکابينه دولت موقت مهدی بازرگان شرکت کرد و به عنوان "وزيرکار" در دولت موقت مشغول به کار شد. او حقوقی بابت شغل وزارت دريافت نکرد و با استعفای دولت موقت نيز از فعاليت‌های اجرايی فاصله گرفت.داريوش فروهر همزمان با آغاز پاييز سال ٦٠ به زندان رفت و پنج ماه زندان را نيز در کارنامه سياسی پس از انقلاب خود به جای گذاشت. بنا به گفته دوستان و همراهان فروهر، اين بازداشت پنج ماهه با کاهش ١٥ کيلويی وزن وی همراه بود. پروانه اسکندری ، همسر داريوش فروهر، در خانواده ای پرورش يافته بود که همگی عاشق ايران بوده و هستند. پروانه فعاليتهای سياسی خود را از دبيرستان شروع کرد و به عضويت حزب ملت ايران درآمد. پروانه پس از کودتای بيست و هشت مرداد در فعاليتهای سياسی مخفی شرکت داشت. او در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۸ بازداشت و در ۱۶ آذر ۱۳۳۹ با سخنرانی خود در دانشگاه تهران، سکوت هشت ساله دانشگاه را شکست و در بهمن ماه به دنبال سخنرانی ديگری در اعتراض به عدم آزادی بازداشت شد.در ارديبهشت ماه ۱۳۴۰ پروانه با داريوش فروهر دبير حزب ملت ايران و هم پيمان حزبی اش ازداوج کرد. پروانه طی دوره های پياپی زندانی شدن همسرش با تحمل شرايط سخت و نابسامان زندگی با داشتن دو فرزند، پرستو و آرش، با رويی گشاده با استبداد مبارزه می کرد.و سرانجام چنانکه گفته شد، اين دو مبارز، داريوش و پروانه فروهر در شب يکم آذر ۱۳۷۷ بوسيله گروهی از ماموران، در منزل مسکونی خود به فجيع ترين وضعی به شهادت رسيدند.ما در تمام سال های حيات حکومت جمهوری اسلامی، هيچ سالی را بدون سرکوب و مرگ سپری نکرده ايم. اما قتل های سياسی در سال ۱۳۷۷ ابعاد خشونت در قتل فروهر ها و ربودن و کشتن محمد مختاری و محمد جعفر پوينده نشان دهنده شيوه جديد ی از يورش سازمان يافته به نويسندگان و فعالان سياسی و اجتماعی بود.اکنون پس از گذشت ده سال، همچنان دستگاه قضايی حاکم برايران و کل رژيم، مانع اصلی گشوده شدن گره اين پرونده و دستيابی مردم ايران به حقيقت است. مسئولان نظام با تمام قوا می کوشند تا نگذارند تلاش خانواده قربانيان قتل های زنجيره ای و وکلای‌آن ها و نيروهای ترقيخواه ميهن مان به نتيجه رسد. و گمان می کنند با از بين بردن پرونده قتل های زنجيره ای و جلوگيری از مراسم سالگرد قتل آنان قادر خواهند بود تا ابد از فاش شدن واقعيات و روبرو شدن با عدالت مصون بمانند. اين خيالی است بس بيهوده و جاهلانه!پرونده قتل های زنجيره ای روزی که استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی در ايران استقرار يافت. برای قضاوت به پيشگاه ملت ايران که قاضی و هیأت منصفه ی رسيدگی به اين پرونده ها می باشد، ارجاع خواهد شد.
دکتر پرويز داورپناه

چهارشنبه

یک نفر یا 70 میلیون؟

نخست این پاره روزنامه دنیای اقتصاد را بخوانید.
روی فرتور کلیک کنید تا بزرگ شود



برداشت من این است که اگر شهروندان ایرانی بگویند خیر اما اگر ولی امر مسلمین ( روشن نیست مسلمانان ایران یا جهان! ) بفرمایند خیر باید دیدگاه ایشان انجام شود از آنجا که وی نایب آغای پنهان هستند ( روشن نیست که این نیابت چگونه به ایشان رسیده ) باید گردن نهیم.
پس این چگونه جمهوریتی است؟
آیا این اصل شباهتی با سلطنت مطلقه ندارد؟

دوشنبه

رونویس نوروز در روز شمار جهانی با یاری هم

درخواستی است از دبیر کل سازمان دنیای یک پارچه (ملل متحد) که نوروز را به رسمیت شناخته و آن را در روزشمار ( تقویم ) جهانی قرار دهد. ما می توانیم این امر مهم را به انجام برسانیم و یادگاری برای آیندگان ایران (فرزندانمان) بگذاریم. همانطور که مردانی همچون فردوسی زبان پارسی را تا ابد زنده نگاه داشتند.
براي امضا به لينك زير مراجعه كنيد.
با سپاس

http://www.PetitionOnline.com/Norouz/

نقشه تارش آغای پنهان در هنگام پیدایش!






شنبه

«ملت مسلمان ايران» وجود خارجی ندارد

هفته گذشته، زمان پايان گرفتن ماه رمضان بود که با فرا رسيدن عيد فطر مسلمين به اوج خود رسيد ـ عيدی که آيت الله (نشانه خداوند) جنتی آرزو کرده است روزی جانشين عيد نوروز شود و ملت ما را از ننگ «گبري گری» نجات دهد!. مقامات حکومت اسلامی هم در پيام هائی که بمناسبت اين عيد فرستادند، همچون سال های گذشته، به کرات از «ملت مسلمان ايران» سخن گفتند و فرا رسيدن عيد فطر را به «اين ملت» تبريک گفتند. در واقع، اين فرصتی ديگر بود تا بياد آوريم که سر دمداران حکومت اسلامی همواره از «ملت ايران» با عنوان «ملت مسلمان ايران» نام برده اند. اما اينگونه سخن گفتن دارای جوانب و نتايجی مهمی نيز هست که اين هفته قصد دارم به برخی از آنها اشاره کنم:
1. از آنجا که ـ بر اساس قوانين و معاهدات بين المللی ـ دولتمردان يک حکومت مدرن حاکمان مجموعه ای از مردمان ساکن، يا تحت حمايت، يک کشور محصور در مرزهائی شناخته شده بوسيلهء کشورهای ديگر هستند، و در هيچ کجای عالم نمی توان، در داخل مرزهای يک کشور، ملتی را يافت که دارای فقط يک مذهب باشد، و همواره ملت ها به اقشار دينی مختلفی تقسيم می شوند، خطاب کردن «ملت ايران» به عنوان «ملت مسلمان ايران» يک غلط فاحش حقوقی و سياسی است. چرا که در درون ملت ايران هم، همچون ملت های ديگر جهان، معتقدان به مذاهب گوناگون وجود دارند، همچنانکه در ميانشان منکران مذهب و دين هم فراوانند. در ايران مردمان مسيحی و مسلمان و يهودی و زرتشتی و بهائی و هندو و هزار مذهب و نحلهء ديگر، و همچنين بی دينان و منکران خدا و پيامبر و ائمه و دهری مذهبان و غيره، در کنار هم زندگی می کنند و همگی جزئی از «ملت ايران» هستند. در نتيجه، می توان به ضرس قاطع گفت که چيزی به نام «ملت مسلمان ايران» وجود خارجی ندارد در حاليکه «مسلمانان ايرانی» و يا «مسلمانان ملت ايران» موجوداتی حقيقی اند.
2. باز، طبق تعاريف و قوانين بين المللی، افراد يک ملت در برابر قانون متساوی الحقوق هستند و يکی از اين حق ها داشتن حق مالکيت بر کشور است که، بصورت «حق رأی»، رابطهء رئيس و مرئوس، يا ملت و دولت، را مشخص می کند. تخصيص «مليت» ايرانی به مسلمانان ايرانی، در واقع، مهمترين گام در راه سلب حقوق ملی ايرانيان غيرمسلمان يا نامسلمان محسوب می شود و بلافاصله موجب پيدايش خط کشی هائی می گردد که امروزه از آنها با عنوان معيارهای تشخيص «خودی» و «غير خودی» ياد می کنند. به کلامی ديگر، قائل بودن به چيزی با نام «ملت مسلمان ايران» حاصلی نخواهد داشت جز اينکه آحاد ملت ايران را به درجات مختلف تقسيم کرده و از اين راه به پيدايش شهروندان درجهء يک و دو کمک کنند.
3. هنگامی که تصور وجود پديده ای سياسی به نام «ملت مسلمان ايران» زير بنای روند نهاد سازی سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی يک جامعه قرار گيرد، بخصوص پس از انقلابی براندازندهء يک رژيم و بوجود آورندهء رژيمی ديگر، اين امر موجب آن می شود که قوانين اساسی کشوری و قوانين ثانويهء منبعث از آن دست به نهادينه کردن نظام چند مرتبه ای شهروندی بزنند و حق حاکميت بخش هائی از جامعه را ضايع سازند. به کمک استفاده از عبارت «ملت مسلمان ايران» بسياری از ايرانيان کنار گذاشته شده و مورد تبعيض قرار می گيرند.
4. در عين حال، با اين نام گزاری، تطبيق دادن قوانين اساسی و ثانويهء يک کشور با پيش بينی های مندرج در سندهائی بين المللی همچون «اعلاميهء حقوق بشر» ناممکن می شود، چرا که مادهء دوم اين اعلاميه صريحاً اعلام می دارد که: «هر كس می‌تواند بی هيچ گونه تمايزی، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده ء سياسی يا هر عقيده ء ديگر، و همچنين منشا ملی يا اجتماعی، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همهء آزادی‌های ذكرشده در اين اعلاميه بهره مند گردد. (و) به علاوه نبايد هيچ تبعيضی به عمل آيد كه مبتنی بر وضع سياسی، قضايی يا بين المللی كشور يا سرزمينی باشد كه شخص به آن تعلق دارد، خواه اين كشور يا سرزمين مستقل، تحت قيمومت يا غير خودمختار باشد، يا حاكميت آن به شكلی محدود شده باشد».
4. حاکمانی که مردم کشور خود را «ملت مسلمان» بخوانند و خود را برآمده از يک چنين ملتی بدانند، خودبخود، بر عدم «حقانيت (مشروعيت) فراگير» خود رأی داده اند و پذيرفته اند که حاکميت شان شامل اقشار غير مسلمان و نامسلمان نمی شود. بهمين دليل، حکومت اسلامی که مردم ايران را «ملت مسلمان ايران» می خواند نمی تواند نمايندهء حقهء ملت ايران باشد.
5. با دو دسته کردن يک ملت، و قوانين را بر حسب ارزش های مذهبی يک دسته نوشتن، و بقيهء مردمان را به نام «اقليت ها» خواندن و برای آنان حقوق چداگانه قائل شدن، خود بخود حکومت را به «ارتش اشغالگر» ی تبديل می کند که تنها به مدد اسلحه می تواند بر يک ملت حکمروائی کند و يا، با ادعای نمايندگی از جانب چيزی به نام «اکثريت»، به سرکوب «بقيه» بپردازد. در عين حال، تغييراتی که در کميت و کيفيت جوامع اسير اين يکه خواهان پيش می آيند هيچگاه اجازهء بازبينی نمی يابند و فرصت اين تحقيق داده نمی شود که آيا آنچه روزگاری «اکثريت» خوانده می شد هنوز نيز همان اکثريت عددی سابق را دارد؟
اگر به همين پنج نکته که گفته آمد بسنده کنيم، می توانيم به قاطعيت يقين کنيم که اگر دنيای ما دنيائی منظم و پايبند قانون بود، اگر قوانين و معاهدات بين المللی دارای واقعيت نافذ اجرائی بودند، اگر شرايط عضويت در سازمان های بين المللی همچون سازمان ملل و توابعش واقعاً رعايت می شد، اگر جهان را تاجرانی که ـ بقول لنين ـ «طناب دار» خود را نيز می فروشند نمی گرداندند، اگر کشورهائی که داعيهء تمدن و پيشرفت را دارند از تعامل با کشورهای رعايت ناکنندهء مصوبات بين المللی خودداری می کردند، و... آنگاه می شد ديد که حکومت اسلامی مسلط بر ايران، نه حکومتی قانونی است، نه در عرف و شرع جائی مطمئن دارد، نه مدرن است، نه ملت بلاشرط را نمايندگی می کند، نه حق دارد که منابع مالی يک ملت را از آن خود کرده و آنگونه که خود می خواهد خرج نمايد، و نه قادر است که ـ مثلاً، در گسترهء انتخابات ـ برای غيرمسلمانان سهيمهء نمايندگی تعيين کند.
کسانی که معتقدند اعتراض کشورهای ديگر به يک کشور معين بابت نقض تعاريف و قوانين بين اللمی حاکميت و استقلال آن کشور است، بايد نشان دهند که، بدون يک ناظر بيطرف بين المللی، چه نهاد ديگری قادر است اعمال حقوق بشر و حاکميت ملی را تحقق بخشد. اگر حکومت اسلامی اصرار بر اين نداشت که عضو سازمان ملل يا يونسکو، يا سازمان جهانی کار و خوار بار و بهداشت و نظاير اين ها باشد، و اگر زير اسناد ناظر بر حقوق بشر، حقوق شهروندی، و تساوی حقوقی مردمان را امضاء نمی کرد، آنگاه می شد گفت که ملتی به دور خود خط کشيده و امور خويشتن را در درون خود، و بی اعتناء به ديگران، به انجام می رساند. اما حکومتی که اعلام می دارد نماينده و برگزيدهء «ملت مسلمان ايران» است، خود بخود نمی تواند در صحنهء بين المللی «ملت ايران» را نمايندگی کند و فقط نمايندهء بخشی از ملت ايران است که روزگاری اکثريت عددی داشته اند اما اکنون ـ در پی سی سال تجربهء حکومت اسلامی ـ يا از آن بريده اند، يا در تشکيل شدن آن شراکت نداشته اند. بخصوص که بخش عمده ای از آن «اکثريت» اکنون چهره در نقاب خاک کشيده و از صحنهء حيات اجتماعی رخت بر بسته اند.
همينجا بگويم که ممکن است ايراد گرفته شود که در يک پيام عيد فطر مخاطب قرار دادن «ملت مسلمان ايران» نمی تواند معنائی حقوقی داشته باشد و صرفاً يک اشتباه لفظی و قلمی است. من اما چنين نمی پندارم و دليلم هم آن است که، مثلاً، در عيد ميلاد مسيح وقتی رهبران حگومت اسلام برای مسيحيان کشور پيام می فرستند آنها را «ملت مسيحی ايران» خطاب نمی کنند؟ بعبارت ديگر، در نزد آنان مسلمان بودن ملت ايران يک امر مسلم و حقوقی است.
اما همين اشراف دست اندر کاران حکومت های سلطه جو بر نمايندهء عام يک ملت نبودن، موجب ايجاد نوعی جهان بينی در نزد آنان می شود که کوری سياسی ويژه ای را با خود دارد. هنگامی که، مثلاً، رئيس جمهور آمريکا اعلام می دارد که «ما عليه دولت ايران و بر له ملت ايران» فعاليت می کنيم، لااقل از نظر حقوقی، چنانکه ديديم، می توان برای اين جدائی افکنی دلايل قانونی و محکمه پسند يافت. او با حکومتی سر و کار دارد که مدعی است «ملت مسلمان ايران» را نمايندگی می کند اما اجازه نمی دهد تا شمارگان کسانی که خود را جزو آن «ملت مسلمان» می دانند مورد تحقيق قرار گيرد. اما هنگامی که احمدی نژاد اعلام می دارد که «ما با دولت آمريکا مخالف و با ملت آمريکا دوستيم» نمی تواند برای برای اين جدائی سازی دلايل حقوقی بياورد و، از جمله، نشان دهد که دولت آمريکا، يا فرانسه، و يا انگلستان نماينده و کار گزار و خدمتگذار ملت (بی پسوند) خود نيستند، و خود نيز بر اين واقعيت اذعان دارند ـ هرچند که همواره در داخل هر ملت بخش هائی وجود دارند که با اقدامات و سياست های دولت خود مخالفند.
توجه کنيد که جدائی بين دولت و ملت در مورد حکومتی که «ملت ايران» را «ملت مسلمان ايران» می خواند به دليل دموکراسی گريزی و يا سرکوبگر اين حکومت حاصل نمی شود. دموکراسی و سرکوب، مردمی بودن يا ضد مردمی بودن، انسداد آزادی های مختلف سياسی و اجتماعی هيچ کدام نمی توانند دقيقاً به اين گونه «جدائی حقوقی» حکومت از ملت منجر شوند. حکومت سرکوبگری که در کار سرکوب خويش، تفاوتی بين مسلمان و نامسلمان نمی گذارد از ديدگاه های ديگری محکوم و غيرقانونی است؛ اما حکومتی که در ظل مفاهيم مدرن سياسی بوجود می آيد و در سازمان هائی بين المللی عضو می شود که از اعضاء خود خواستار رعايت حقوق بشرند ـ هر چقدر هم که رحيم و رحمان و رعايت کننده باشد ـ اگر فقط بخشی از مردم يک کشور را «ملت» بداند و از جانب آنان اعلام نمايندگی کند، در قاموس فهم سياسی بين المللی در دوران ما يک حکومت برحق (مشروع) نيست.
در عين حال اندازهء عددی آن بخش از ملت ايران را، که در زمرهء «ملت مسلمان ايران» مورد نظر حکومت اسلامی قرار نمی گيرند، می توان از راه برهان خلف تخمين زد. بدين معنا که تمام آنهائی که از جانب حکومت اسلامی ايران موضوع اعمال «امر به معروف و نهی از منکر» قرار دارند جزو «ملت مسلمان ايران» نيستند حتی اگر خود معتقد به مسلمانی خويش باشند. به گستردگی اين معيار اندکی توجه کنيد: حکومت ولايت فقيه در ايران احزاب بسياری را منحل کرده و غيرقانونی اعلام داشته است، جنبش های دانشجوئی، زنان و کارگری را سرکوب می کند، روزه خوران را تنبيه می نمايد، دخترها و پسر های جوان را بجرم بد حجابی و بد لباسی تعزير می کند، حسينيهء دراويش را درهم می کوبد، مشروبخوران را شلاق و دلدادگان ازدواج نکرده را حد می زند، ميهمانی ها را غدغن می کند، به آرايش موی سر مرد و زن کار دارد، ليست لباس ها و آرايش های ممنوعه را اعلام می دارد، گوش دادن به برخی از موسيقی ها را جرم می شناسد و بهائيان و اهل حق و فرقه ها و جمع های فرهنگی ـ مذهبی کوچک را غير قانونی اعلام می کند و ـ از آنجا که جدول خوب و بد اين نظام را شريعت اسلامی و تشخيص دينکاران امامی معين می سازد و بر اساس آن جدول است که آنچه بخشی از آن در بالا آمد جرم شناخته می شود، پس، همهء اين «مجرمين» جزو ملت مسلمان ايران نيستند، حکومت اسلامی هم حکومت و نماينده و برگزيدهء آنها نيست و رابطه و نسبت اش با آنها نيز تنها به زبان غيرقانونی سرکوب برقرار می شود.
چنانکه گفتم، حکومتی که ملت مسلمان ايران را نمايندگی می کند و فقط با آن پرسش و پاسخ دارد، در نسبت با ملت غيرمسلمان يا نامسلمان ايران حکومتی اشغالگر است و مبارزهء «ملت نامسلمان ايران» (که هر روز بنا بر تعاريف و تعاملات خود رژيم بر تعدادشان افزوده می شود) با حکومت اسلامی ايران حکم مبارزه ای را پيدا می کند که مردمان آزاديخواه يک کشور با بيگانگان اشغالگر سرزمين خود بعمل می آورند. بعبارت ديگر، حکومت اسلامی به دست خود هرگونه شورش داخلی عليه خويش را به مبارزهء رهائی طلبانهء ملتی اشغال شده تبديل می کند، درست همانگونه که خود اين حکومت در مناقشهء بين فلسطينيان و اسرائيل از «سرزمين های اشغالی» و «مبارزات رهائی طلبانه» سخن می گويد و همواره خواستار انجام رفراندومی تحت نظارت سازمان های بين المللی برای «تعيين تکليف» اين سرزمين ها است.
اگرچه برخی از دوستان ما در اپوزيسيون، که شارح تحولات روند جهانی شدن هستند، به کمرنگ شدن حاکميت های ملی گواهی می دهند و معتقدند که در شبکهء روابط جهانی شدهء کنونی بسياری از مطالب مربوط به مليت و حاکميت ملی بصورتی روزمره مورد بازبينی قرار می گيرد، اما هنوز بوضعيت حقوقی حکومتی که خود را حکومت «ملت مسلمان ايران» می داند نپرداخته و تکليف آن را با روند جهانی شدن روشن نکرده اند. بخصوص که حکومت اسلامی مسلط بر ايران، بنا به تعريف خود، اساساً از دايرهء مفهومی يک «دولت ملی» خارج می شود و تنها زمانی می تواند در شبکهء روابط جهانی شده معنا و جايگاهی داشته باشد که بتواند يک سره بر مفهوم «مليت» فائق آمده و مفهوم «امت» را جانشين آن سازد؛ چرا که گرايش به «امت سازی» نوعی حرکت موازی با روند جهانی شدن هم هست؛ با اين تفاوت که در اين توازی نوعی جهانی شدن عقب افتاده می خواهد جهانی شدن فرامدرن را به چالشی دلخراش بکشد.
طنين اين حرکت «ضد ملی» و امت سازانه را می توان در اغلب سخنان رهبر جمهوری اسلامی شنيد. مثلا، او در سخنرانی عيد فطر چند سال پيش خود گفته است: «روز عيد فطر، روز بزرگى است و روز امت اسلامى است. و امروز امت اسلامى به مايه ‏هاى اشتراك و وحدت و احساس عزت و عظمت، بيش از هميشه نيازمند است. سال هاى متمادى امت اسلامى را تحقير كردند و ميراث عظيم فرهنگى و عظمت شخصيت و هويت اين امت را انكار كردند. با اين تحقير، خواستند ملت هاى مسلمان را از صحنه‏ء سياست و عمل و مجاهدت خارج كنند تا براى دست ‏اندازى آنها به كشورهاى اسلامى و منابع اينها عرصه خالى باشد. اين سياستِ چندين ده ساله‏ء قدرت هاى استعمارى و استكبارى در دنياى اسلام بوده است و مدت ها موفق هم شدند...»
می بينيم که در سخن ايشان «نگاه» دارای هويتی جهانی شونده است. و همانگونه که «دهکدهء جهانی» از انحلال «ملت ـ دولت» (يا «حاکميت های ملی») به دست می آيد در اينجا نيز تحقق غائی «امت اسلامی» در اتحاد و درهمآميختگی «ملت های مسلمان» ممکن می شود. به عبارت ديگر، تقليل «ملت ايران» به «ملت مسلمان ايران» تمهيد مقدمات زيرکانه ای برای انحلال اين ملت در آن امت گستردهء اسلامی است که در خوش خيالی های آقای خامنه ای قرار است در جهان امروز شکل گيرد و به تأسيس مجدد «خلافت اسلامی» بيانجامد و ـ لابد ـ شخص شخيص ايشان هم عهده دار اين خلافت شوند.
بدينگونه است که، بنظر من، هوشياری و حساسيت نشان دادن نسبت به استفادهء عامدانه از عبارت «ملت مسلمان ايران» از يکسو، و اصرار بر اينکه ملت ايران مسلمان نيست و در برگيرندهء همه مذاهب و اديان و بی دينی ها و مذهب گريزی هاست، آز سوی ديگر، خود به اسلحه ای مهم برای مبارزه با زيادت طلبی محقرانهء اسلاميست های حکومت فعلی ايران تبديل می شود و چنين مبارزه ای رنگ و رو و مفهومی گسترده تر و پر رنگ تر به فرمول «ملت ايران» می دهد.
در واقع، از نخستين روزهای انقلاب 57، صفت «اسلامی» تبديل به اسلحه ای در دست دشمنان «ملت منتشر و رنگارنگ ايران» بوده است تا، با افزودن آن بر سر هر مفهوم و تعبيری، آن را از معنای اصلی خود خالی کنند. ايرانيان هم اغلب ـ البته به تدريج و با تفاريق ـ نسبت به مضحک بودن ترکيب هائی همچون دموکراسی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، و ـ از همه خنده دار تر ـ سکولاريسم اسلامی، آگاه بوده اند اما به اين نکته کمتر توجه داشته اند که نام «ملت مسلمان ايران» نهادن بر آنها حکم بريدن شاخه ای اصلی را دارد که ملت ايران بر آن نشسته است.
در چهارچوب تعاريف سياسی و قوانين بين المللی، مسلمان ناميدن «ملت ايران» ـ حتی اگر يک نامسلمان در ميان ايرانيان باشد ـ حکم جعل و تزوير و توطئه و مخدوش ساختن اسناد هويت آدمی را دارد؛ پس بايد نسبت به آن حساسيت نشان داد و کوشيد تا جهانيان را نيز نسبت به ماهيت جعلی اين دستکاری آگاه ساخت.
و براستی چرا بايد از حکومتی که وزير کشور و مسئوول انتخاباتش مدرک تحصيلی دانشگاه آکسفورد را جعل می کند انتظار داشت که رهبرش در شناسنامهء ملتی که 2500 سالی بدون اسلام هم وجود داشته و سرفرازانه زيسته است دست نبرد?

برگرفته از سرزمین پارسیان
با سپاس از ارسطوی گرامی

چهارشنبه

پیام گالیله بمناسبت عید سعید فطر:

اینجانب مرحوم معفورِ گالیله٬ که الهی نور به قبرم بباره٬ این عید سعید فطر را تبریک و تهنیت عرض میکنم ولی یک گلایه‌ای از شما دارم و آن اینکه این چه الم شنگه‌ای است که هرساله شما بر سر اعلام روز عید فطر به پا میکنید؟
شما با این کارتان٬ تمام زحمات اینجانب مبنی بر ثبوت حرکت سیارات در منظومه شمسی را به گند می‌کشید. من واقعا از شما گله دارم. آخر این چه وضعی است که شما درست کرده‌اید؟ عده‌ای از شما روز سه شنبه را عید میگیرید و عده دیگر روز چهارشنبه را. مگر می‌شود در افغانستان و آذربایجان و ترکمنستان و عربستان و کویت و بحرین روز سه‌شنبه اول ماه باشد و یک روز بعد در سرزمین همجوار انها یعنی ایران اسلامی٬ روز اول ماه قمری باشد؟
آخه عقل هم برای آدم خوب چیزیه. مگر افغانستان و ایران بر روی یک سیاره واقع نشده‌اند؟ مگر قمر یا همان ماه که به دور کره زمین میچرخد از روی افغانستان و ایران بطور همزمان عبور نمیکند؟ پس چرا باید روز اول ماه در این دو کشور همسایه متفاوت باشد؟
اصلا این مرزهای موجود بین ایران و افغانستان و دیگر کشورها٬ علايم قراردادی هستند که در طول تاریخ توسط حکومتها ایجاد شده‌اند تا اوضاع شیر تو شیر نشود وخودشان ماهیت ذاتی ندارند. زمانی ممکن است مرزهای بین دو کشور طبق قراردادی فی مابین جلو یا عقب برود. آیا با تغییر مرزهای قراردادی بین دو کشور همسایه٬ تغییری در حلول ماه اتفاق می‌افتد؟

مثلا ببینید بسیاری از شهرها و مناطقی که فعلا جزو کشورهای همسایه ایران واقع شده در زمانی کمتر از یکی و دو قرن پیش جزو کشور ایران بودند که حالا نیستند. خیلی از این شهرها در دوران فتحعلی شاه قاجار از ایران جدا شدند. یعنی فتحعلی شاه بجای اینکه به فکر مملکت داری و اوضاع کشور باشد از صبح تا شب توی حرمسرای خود مشغول لنگ و پاچه هوا کردن عیالات مربوطه بود و نتیجه‌اش آن شد که این مناطق از ایران جدا شد.
سوال من این است که اگر فتحعلی شاه قاجار کمتر به فکر لنگ و پاچه خانم‌ها می بود و از مرزهای ایران بخوبی حفاظت میکرد٬ آیا باز هم امروز مردم هرات ونخجوان و غیره روز سه‌شنبه را عید فطر میگرفتند یا روز چهارشنبه؟؟

پس می بینید توی کله آخوندهای شما یک ذره عقل وجود ندارد و الا موضوع به این سادگی و روشنی را می‌فهمیدند. امروزه به برکت اکتشافات من٬ تکنولوژی و علم نجوم آنقدر پیشرفت کرده که زمان کسوف و خسوف صد سال بعد را میتوان دقیقا محاسبه کرد و آنوقت شما هرسال برای اعلام عید فطر که همان مبدا زمانی چرخش ماه به دور کره زمین است قشقرق بپا میکنید و برای مردمی که در کویت زندگی میکنند یک روز و برای مردمی که در آبادان زندگی میکنند روزی متفاوت مبنای چرخش ماه به دور کره زمین اعلام میکنید.
خلاصه اینکه باباجان جمع‌اش کنید این بساط رو.

نحوه اداره نانوایی در جمهوری اسلامی:

فرض کنید روزی قرار شود جهت سنجش میزان قابلیت و توانایی مدیریت مسولین مملکت٬ بیایند دو تا نانوایی سنگکی را بدهند به دو جناح سیاسی و ببینند کدام‌یک از آنها عرضه اداره یک نانوایی معمولی را دارند و آنوقت اداره یک کشور هفتاد میلیونی را به آنها بسپارند.

نانوایی سنگکی تحت مدیریت جناح اقتدارگرا:
این نانوایی یک خمیرگیر مادام العمر دارد بنام سید‌ علی. یک آدم مغرور و یک دنده و خودرای. موقع درست کردن خمیر اصلا اصول بهداشتی را رعایت نمیکند. از توالت که بیرون می‌آید دستش را با آب و صابون نمی‌شوید. با همان دستهای آلوده می‌رود خمیر درست میکند. کسی جرات نمیکند به او اعتراض کند. یک بار یکی از مشتریها به او اعتراض کرده بود که مرد حسابی چرا توی طغار خمیر٬ اخ تف میکنی؟
به محض اینکه این حرف از گلوی آن مشتری بینوا بیرون آمد ناگهان شاطر و خمیرگیر و پادوهای نانوایی وعده‌ای از مشتریهای کج اندیش ریختند سر اون بدبخت بیچاره. اینقدر او را زدند که حرفش را پس گرفت. الان میگه: نان بدون اخ تف مقام رهبری را نمیشه خورد. باید حتما اخ تف ایشان تویش باشد.

این نانوایی همه چیزش دروغی و جعلی است. مثلا با فتوشاپ یک کاغذی را درست کرده‌اند به نام جواز کسب مغازه و آن را زده‌اند روی دیوار.
این نانوایی ساعات کار مشخصی ندارد. هر وقت دلشان بخواهد کار میکنند و هر وقت دلشان بخواهد آنرا می بندند. هر روز بهانه‌ای دارند.
یکروز می‌بینی نانوایی را تعطیل کرده‌اند و همه شان نشسته‌اند جلوی مغازه سیگار میکشند. به مشتریها میگویند: امروز پخت نداریم.
چرا؟ چون آرد نداریم. سهمیه آردمان را فرستادیم برای برادران وخواهران فلسطینی.

یکروز باز پخت نمیکنند و به مردم میگن برق نیست. امسال خشکسالی شده برق نداریم. باید برق هسته‌ای داشته باشیم تا نانوایی پخت کند.

خلاصه هرروز یک چیزی را بهانه میکنند. یکروز را بخاطر وفات فلان امام و روز دیگر را بخاطر تولد امام بعدی و همینطور...

تازه اون روزهایی هم که میخواهند خیر سرشان پخت کنند٬ خون به جیگر مشتری‌ها میکنند. مثلا میگن صف آقایون با صف خانمها باید جدا باشه. خانمها نباید خوشگل باشند. اصلا یک تابلویی انجا نصب کرده‌اند که رویش نوشته: از دادن نان به خانمهای بد حجاب معذوریم.
صف را به دو قسمت تقسیم کرده‌اند: خودی و غیرخودی.
زرت زرت٬ هرچی آدم ریشوی زهوار دررفته هست یکی یکی میان نانوایی و یکراست میرن کنار شاطر. یک خوش و بشی با شاطر میکنند و یک چیزهایی درگوشی بهم میگن و میخندند. شاطر چند تا نان سفارشی برای آنها کنار میگذارد. جیک مردم درنمی‌آید.

این نانوایی یک شاگردی دارد به نام محمود. اعجوبه‌ای است. تنها دلخوشی مشتریها خندیدن به حرکات و رفتار این شاگرد نانوایی است. محمود میگه امام زمان این نانوایی را اداره میکنه.

نانوایی سنگکی تحت مدیریت اصلاح‌طلبان:
تجربه نشان داده این گروه٬ همین که مدیریت نانوایی را بعهده میگیرند٬ درب نانوایی را می‌بندند و خودشان هم میروند توی نانوایی جناح اقتدارگرا.

بر گرفته از ملا حسنی

پنجشنبه

رفتن

برای چندین روز !!! از دست من آسوده خواهید بود.
تا آغازی دوباره بدرود.
پیروز و سربلند باشید.
دوستدار شما داریوش.

جمع آوری نسک

من هم اکنون دارم کتابهای تاریخی در مورد ایران و کتابهای موجود درباره نقد اسلام و ورودش به ایران و کتابهای ممنوع چاپ در ایران را جمع اوری میکنم تا در یک بسته گردهم آید و با کمترین قیمت که همان هزینه پست و DVD میشه در اختیار دوستداران چنین مجموعه هایی قرار دهم تا شوندی شود تا جهت باز شدن بهتر مشکلات و راه های پیشرفت این سرزمین.
از دوستانی که خواهان همکاری هستند استقبال میکنم.
با سپاس

یکشنبه

دکتر محمد مصدق

به مناسبت 28 مرداد



دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجري شمسي در تهران، در يک خانواده اشرافي بدنيا آمد. پدر او ميرزا هدايت الله معروف به " وزير دفتر " از رجال عصر ناصري و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجيد ميرزا فرمانفرما و نوهً عباس ميرزا وليعهد و نايت السلطنه ايران بود. ميرزا هدايت الله که مدت مديدي در سمت " رئيس دفتر استيفاء " امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت، لقب مستوفي الممالکي را بعد از پسر عمويش ميرزا يوسف مستوفي الممالک از آن خود مي دانست، ولي ميرزا يوسف در زمان حيات خود لقب مستوفي الممالک را براي پسر خردسالش ميرزا حسن گرفت و ميرزا هدايت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد.

ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... "

محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در تبريز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدين شاه بر تخت سلطنت به سمت منشي مخصوص شاه تعيين شده بود، به تهران آمد.

مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستين سالهاي خدمت در مقام مستوفي گري خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواريخ چنين مي نويسد: " ميرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفي و محاسب خراسان گويند، ليکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابداني اين طفل يک شبه ره صد ساله مي رود. اين جوان بقدري آداب دان و قاعده پرداز است که هيچ مزيدي بر آن متصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرائي و احتراماتش در حق مردم به طوري است که خود او از متانت و بزرگي خارج نمي شود، ولي بدون تزوير و ريا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجاي مي آورد و نهايت مرتبه انسانيت و خوش خلقي و تواضع را سرمشق خود قرار داده است".

مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولين انتخابات دوره مشروطيت نامزد وکالت شد. او به نمايندگي از طبقه اعيان و اشراف اصفهان در اولين دوره تقنينيه انتخاب گرديد؛ ولي اعتبار نامه او بدليل اين که سن او به سي سال تمام نرسيده بود رد شد.

مصدق السلطنه در سال 1287 شمسي براي ادامه تحصيلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصيل در مدرسه علوم سياسي پاريس به سويس رفت و در اين مرحله به اخذ درجه دکتراي حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ايران با آغاز جنگ جهاني اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ايران مصدق السلطنه با سوابقي که در امور ماليه و مستوفي گري خراسان داشت به خدمت در وزارت ماليه دعوت شد. دکتر مصدق قريب چهارده ماه در کابينه هاي مختلف اين سمت را حفظ مي کند تا اينکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزير وقت ماليه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت ماليه استعفا مي دهد و هنگام تشکيل کابينه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا مي شود.

دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سويس که آنرا " وطن ثانوي " خود مي خواند مي نويسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد.... تصميم گرفتم در سويس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قليلي هم کالا که در ايران کمياب شده بود خريده و به ايران فرستادم؛ و بعد چنين صلاح ديدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را نديده بودند به ايران بيايم و بعد از تصفيه کارهايم از ايران مهاجرت نمايم. اين بود که همان راهي که رفته بودم به قصد مراجعت به ايران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلي از جريان مسافرت خود از طريق قفقاز به ايران داده و از آن جمله مي نويسد چون کمونيستها بر اين منطقه مسلط شده بودند، به او توصيه کرده بودند که دستهايش را با دوده سياه کند تا کسي او را سرمايه دار نداند! دکتر مصدق اضافه مي کند " به دستور ژنران قنسول ايران در تفليس اتومبيلي تهيه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکي برساند و از آنجا از طريق دريا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلي ) شويم. ولي چند ساعتي قبل از حرکت خبر رسيد که کمونيستها دربند را تصرف کرده اند که از اين طريق نيز مايوس شدم و چون ناامني در تفليس رو به شدت مي گذاشت از همان خطي که آمده بودم به سويس مراجعت کردم."

بعد از مراجعت دکتر مصدق به سويس، مشيرالدوله که به جاي وثوق الدوله به نخست وزيري انتخاب شده بود، تلگرافي بعنوان مصدق السلطنه به سويس فرستاد و او را براي تصدي وزارت عدليه به ايران دعوت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت از راه بنادر جنوب به ايران مراجعت کند.

در مراجعت دکتر مصدق به ايران از طريق بندر بوشهر، پس از ورود به شيراز بر حسب تقاضاي محترمين فارس و واليگري ( استانداري ) فارس منصوب شد و تا کودتاي سوم اسفند 1299 در اين مقام ماند و براي ايجاد امنيت و جلوگيري از تعدي قدمهاي موثري برداشت.

با وقوع کودتاي سيد ضيا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصيت سياسي ايران بود که دولت کودتا را به رسميت نشناخت و از مقام خود مستعفي گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولي بنا به دعوت سران بختياري به آن ديار رفت تا کابينه سيد ضيا پس از 100 روز ساقط گرديد.

با سقوط کابينه ضيا، وقتي قوام السلطنه به نخست وزيري رسيد، دکتر مصدق را به وزارت ماليه ( دارائي ) انتخاب نمود که با قبول شرايطي همکاري خود را با دولت جديد پذيرفت.

با سقوط دوت قوام السلطنه و روي کار آمدن مجدد مشيرالدوله وقتي از مصدق خواسته شد که با سمت والي آذربايجان با دوت همکاري کند، با اين شرط که ارتشيان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 اين ماموريت را پذيرفت، ولي در اواخر کار بخاطر سرپيچي فرمانده قشون آذربايجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزير جنگ وقت، از اين سمت مستعفي گشت و به تهران مراجعت کرد.

در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابينه مشيرالدوله به سمت وزير خارجه انتخاب شد و با خواسته انگليسيها براي دو مليون ليره که مدعي بودند براي ايجاد پليس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکي را بر دست وزير مختار انگلستان ريخت.

پس از استعفاي مشيرالدوله، سردار سپه به نخست وزيري رسيد و دکتر مصدق از همکاري با اين دولت خودداري ورزيد.

دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواري ملي به وکالت مردم تهران انتخاب و در همين زمان که با صحنه سازي سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزير فعلي به مقام پادشاهي رسيد، او قاطعانه با اين انتخاب به مخالفت برخاست. زمانيکه عمر مجلس ششم به پايان رسيد و رضا شاه با ديکتاتوري مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسي را خواند، دکتر مصدق طي ساليان دراز خانه نشين شد و در اواخر سلطنت پهلوي اول که همه رجال سابق يا از بين رفته بودند و يا دست بيعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولي پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ايران بوسيله قواي روس و انگليس، از سلطنت برکنار گشت و به آفريقاي جنوبي تبعيد گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت.

دکتر مصدق در انتخابات شور انگيز دوره 12 مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار ديگر در مقام وکيل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجليل تمام ملت ايران قرار گرفت.

در انتخابات دوره 15 مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزير ) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم بمجلس بگذارد و انگليسيها بتوانند قرارداد تحميلي سال 1933 دوره رضا شاه را که بمدت 60 سال حقوق ملت ايران را از نفت جنوب ضايع مي ساخت، در دولت ساعد مراغه اي تنفيذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومي مقصود انگليسيها تامين نشد و عمر مجلس پانزدهم سر رسيد. در همين دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وي اقدام به پايه گذاري جبههً ملي ايران را نمودند ( 1328 ).

بر خلاف انتظار انگليسي ها، در انتخابات مجلس 16 با همه تقلبات و حمايت شاه و دربار صندوقهاي ساختگي آرا تهران باطل شد و هژير وزير دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسيد و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهي از يارانش که هنوز دو سه نفري از آنها راه خيانت در پيش نگرفته بودند، بمجلس راه يافتند؛ که در همين مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملي شدن صنايع نفت جنوب به رهبري دکتر مصدق تصويب شد و اندکي بعد در شور و اشتياق عمومي دکتر مصدق به نخست وزيري رسيد تا قانون ملي شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد.

در ارديبهشت ماه سال 1330 دکتر مصدق با تکيه به راي اعتماد اکثر نمايندگان مجلس به نخست وزيري رسيد. نخستين اقدام دکتر مصدق پس از معرفي کابينه، اجراي طرح ملي شدن صنعت نفت بود.

بدنبال شکايت دولت انگليس از دولت ايران و طرح شکايت مزبور در شوراي امنيت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نيويورک شد و به دفاع از حقوق ايران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ايران به پيروزي دست يافت. در بازگشت به ايران سفري نيز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.

انتخابات دروه هفدهم مجلس بخاطر دخالتهاي ارتشيان و دربار به تشنج کشيد و کار بجايي رسيد که پس از انتخاب 80 نماينده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه هاي باقي مانده را صادر کرد.

دکتر مصدق برا ي جلوگيري از کارشکنيهاي ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که اين درخواست از طرف شاه رد شد. به همين دليل دکتر مصدق در 25 تيرماه 1331 در مقام نخست وزيري استعفا ميکند.

يکروز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزيري انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بيانيه شديد الحني نخست وزيري خود را اعلام نمود.

مردم ايران که از برکناري دکتر مصدق شديدا خشمگين بودند، در پي چهار روز تظاهرات و قيامهاي پيوسته در حمايت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گرديدند، و در 30 تير 1331 دکتر مصدق بار ديگر به مقام نخست وزيري ايران رسيد.

در روز 9 اسفند ماه 1331 دربار با کمک عده اي از روحانيون، افسران اخراجي و اراذل و اوباش تصميم به اجراي طرح توطئه اي بر عليه مصدق کردند تا او را از بين ببرند. نقشه از اين قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پايتخت خارج شود و اعلام دارد که اين خواسته دکتر مصدق است ( براي اطلاعات بيشتر لطفا به کتاب " خاطرات و تالمات دکتر مصدق" بقلم خود ايشان مراجعه کنيد). ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگيري از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وي را بقتل برسانند. ولي از آنجائيکه مصدق از نقشه اطلاع يافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت.

سرتيپ افشار طوس رئيس وفادار شهرباني دکتر مصدق، بوسيله عمال دربار و افسران اخراجي به طرز وحشيانه اي بقتل رسيد.

بعلت اختلافات شديد مجلس با دولت دکتر مصدق، و بدنبال استعفاي بسياري از نمايندگان مجلس ،دولت اقدام به برگذاري همه پرسي در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال يا عدم انحلال مجلس راي دهند. در اين همه پرسي که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنين جدا بودن محل صندوقهاي مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسياري از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو ميليون ايراني به انحلال مجلس راي مثبت دادند و مجلس در روز 23 مرداد 1332 راسما انحلال يافت.

در روز 25 مرداد 1332 طبق نقشه اي که سازمانهاي جاسوسي آمريکا و انگليس براي براندازي دولت مصدق کشيده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر نمود و رئيس گارد سلطنتي خويش، سرهنگ نصيري را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزير فرمان را به وي تحويل دهد. همچنين نيروهايي از گارد سلطنتي مامور بازداشت عده اي از وزراي دکتر مصدق گشتند. ولي نيروهاي محافظ نخست وزيري با يک حرکت غافلگير کننده رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتاي 25 مرداد به شکست انجاميد.

در روز 28 مرداد ماه 1332 دولتين آمريکا و انگليس با اجراي نقشه دقيقتري دست به کودتاي ديگري عليه دولت ملي دکتر مصدق زدند که اينبار باعث سقوط دلت مصدق گشت. در اين روز سازمان سيا با خريدن فتواي برخي از روحانيون و همچنين دادن پول به ارتشيان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خيابانها کشانيد. بدليل خيانت رئيس شهرباني و بي توجهي رئيس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچيان توانستند به آساني خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندين ساعت نبرد خونين گارد محافظ نخست وزيري را نابود کنند و خانه وي را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولي دکتر مصدق موفق شد به همراه ياران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسايه پناه ببرد. در اين کودتا گروهي از ياران سابق دکتر مصدق نيز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاري نمودند! همچنين شايان ذکر است که اعضاي حزب کمونيست توده که در روزهاي 26 و 27 مرداد به بهانه هواداري از دکتر مصدق دست به اغتشاشات مي زدند، در روز 28 مرداد هيچ عملي بر ضد کودتاي آمريکائيان انجام ندادند.

در روز 29 مرداد دکتر مصدق و يارانش خود را به حکومت کودتا به رهبري ژنرال زاهدي تسليم کردند.

در دادگاهي نظامي، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتاي 25 و 28 مرداد چهره کودتاچيان را نزد جهانيان رسوا ساخت. در پايان دادگاه وي را به 3 سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعيد گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شديد بود.

در سال 1342 همسر دکتر مصدق، خانم ضياالسلطنه، در سن 84 سالگي درگذشت و دکتر مصدق را بيش از پيش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وي و دکتر مصدق 2 پسر و 3 دختر بود.

در 14 اسفند ماه 1345 دکتر محمد مصدق بدليل بيماري سرطان، در سن 84 سالگي دار فاني را وداع گفت. پيکر مطهر وي در يکي از اتاقهاي خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد.

يادش گرامي


شنبه

فروافتادن چند نشانه برای احمدی نژاد


نظر به حضور ناگهانی و غیر مترقبه رئیس جمهور محترم در برنامه زنده تلویزیونی که همواره اینگونه حضورهای ایشان از بروز سونامی هم ناگهانی تر است و گفتگو با یکنفر که حتماً نماینده کل مردم ایران بوده ، هست و خواهد بود و بر منکرش هم عزت ، اینک ضمن کف بر شدن فراوان از قدرت رویاروئی یک تنه رئیس جمهور محترم با ۷۵ میلیون موجود زنده که احتمالاً آدم نیز هستند در اینجا بدلیل اصرار بیش از حد رئیس جمهور محترم در اینکه تمام کارهای انجام شده توسط دولت نهم از طرف خداوند بوده و شخص رئیس جمهور در اینگونه موارد همان یکجور دست خر میباشد تعدادی از موارد وحی الهی به ایشان را در زیر می آوریم باشد تا همگان به محمود ایمان بیاورند

میفرمایند اینجا چی نوشته ؟! وزیر علوم میفرمایند نوشته : made in china
آقا محمود بی زحمت لطف کنید بگید اقراء !
بنام آنکه محمود را این ریختی آفرید (۱) و در آن نشانه های فراوان است (۲) و ما به شما چشم ندادیم مگر برای دیدن نشانه های محمود (۳) و دولت نهم (۴) نه آن خاتمی سوسول (۵) و درحالیکه اسرائیل محو میشود (۶) همانا پس باید در ایران قحطی بیاید (۷) و برق هی برود (۸) و بنزین سهمیه ای باشد (۹) چونکه صواب دارد (۱۰) ای کسانیکه هنوز به محمود ایمان نیاورده اید (۱۱) همانا بروید زودتر ایمان بیاورید (۱۲) که ما او را آفریدیم (۱۳) تا شما اینقدر مصیبت بکشید که در آن دنیا بار گناهانتان کم بشود (۱۴) ژ گ پ چ (۱۵) همانا که این چهار حرف در عربی نمیباشد (۱۶) ولی ما چون خدائیم حال میکنیم که بگوئیم (۱۷) و این اعجاز ماست (۱۸) همانطوریکه محمود (۱۹) و ما به شما مسکن دادیم (۲۰) تا محمود مشکلش را حل بکند (۲۱) و نعمتهای فراوان دادیم (۲۲) تا محمود برایتان جیره بندی بکند (۲۳) بلکه قدر نعمتهای ما را بیشتر بدانید (۲۴) خ (۲۵) و این حرف سرکاری بود (۲۶) همانطوریکه محمود هست (۲۷) و ما به شما گاز دادیم (۲۸) تا ترکمنستان آنرا قطع بنماید (۲۹) و کی فکرش را میکرد که اینطوری بشود (۳۰) جز محمود (۳۱) آیا نمی بینید (۳۲) که نفت سر سفره مردم است (۳۳) و جزایر تنبان (!) مال امارات (۳۴) همانگونه که خزر مال روسیه (۳۵) و "مال روسیه" مال مردم ایران (۳۶) و محمود برای آبرو حیثیت میجنگد (۳۷) چونکه ناپلئون گفته است هر کسی برای آنچه که ندارد میجنگد (۳۸) و نشانه های بسیار است (۳۹) پودر رختشوئی (۴۰) چای (۴۱) برنج (۴۲) روغن نباتی (۴۳) و کلاً هر آنچه که میشود خورد (۴۴) پس آیا شما نمی بینید (۴۵) که اینها سرطان زاست (۴۶) و باید نداشته باشید (۴۷) ولی لبنانیها باید داشته باشند (۴۸) و فلسطین هم همینطور (۴۹) همانگونه که قبلاً بوسنی هرزگووین داشت (۵۰) و چچن این گوش (۵۱) و چچن آن گوش (۵۲) که وقتی شما زیر بمب و موشک بودید (۵۳) پس اینها کدام گوری بودند که از شما حمایت نکردند (۵۴) ولی شما خودتان را برایشان جر میدهید (۵۵) چون شما خدا دارید ولی آنها ندارند (۵۶) همین محمود را میفرمایم (۵۷) که همه چیز به او مربوط است (۵۸) جز تورم و گرانی (۵۹) ولی ناراحت نباشید (۶۰) بروید بمیرید چون به شما پاداش زیاد میدهیم (۶۱) در بهشت (۶۲) که درخت هم دارد (۶۳) و به شما در بهشت روزی دو استکان چائی میدهیم (۶۴) مفتی (۶۵) و سه بشقاب برنج (۶۶) بازم مفتی (۶۷) و چسفیل فراوان (۶۸) که همان ذرت بو داده است (۶۹) که هرچی هست از محمود بو داده خیلی بهتر است (۷۰) پیف پیف (۷۱) کی اینو بهشت راه داده (۷۲) و ما فرمودیم تمام مردم ایران (۷۳) ولی اینکه ایرانی نیست (۷۴) خاک بر سر وطن فروشش بکنند الهی (۷۵) و همانا ما فقط حرف راست میزنیم (۷۶) همانطوریکه محمود (۷۷) همین (۷۸) دوباره پ ژ گ چ (۷۹) دیگه راست راستی همین !
برگرفته از سرزمین پارسیان و با سپاس از !Mohammad!

جهت مخالف


جمعه

ممنوعیت نشستن بانوان مانتویی در ردیفهای نخست تالار وحدت (جایگاهی فرهنگی)

اصغر امیرنیا، مدیرعامل بنیاد رودکی، نشستن خانم‌های مانتویی را در ردیف‌های اول تالار وحدت ممنوع کرده است.

به گزارش خبرنگار دسترنج، خانم‌های مانتویی که به عنوان میهمان یا هر عنوان دیگری، بلیط‌های ردیف اول را در دست داشته باشند، اجازه نشستن در سه ردیف اول را ندارند و به ردیف‌های آخر تالار راهنمایی می‌شوند.

بر این اساس همه خانم‌هایی که قصد نشستن در صندلی‌های ردیف اول تا سوم را دارند، باید چادر به سر داشته باشند. این در حالی است که امیرنیا هنوز دستوری برای دادن چادر در ورودی تالار به میهمانان غیرچادری -مانند آنچه در امام‌زاده‌ها صورت می‌گیرد- صادر نکرده است.

امیرنیا از بازرسان وزارت ارشاد بود که در دولت نهم از سوی صفار هرندی (از خانواده ای تروریست) به عنوان مدیرکل اداره ارشاد استان تهران منصوب شد. وی همچنین مدیر کمیته فعالیت‌های جنبی بیستمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بود.

وی، بیست و هشتم فروردین ماه امسال با حکم صفار هرندی به عنوان مدیرعامل بنیاد رودکی منصوب شد. بنیاد رودکی دارای سه مجموعه فرهنگی شامل تالار وحدت، تالار فردوسی و مجموعه فرهنگی انقلاب اسلامی (زیرزمین برج آزادی) است.

اصغر امیرنیا سابقه فرهنگی و هنری ندارد و وزیر ارشاد هم در مراسم معارفه وی تنها به سوابق جبهه و جنگ وی اشاره کرد.

امیرنیا پس از منصوب شدن به عنوان مدیرعامل بنیاد رودکی، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود اعلام کرد که در این بنیاد هنر برای هنر تعریفی ندارد، بلکه هنر برای تمام اقشار مردم مورد توجه قرار می‌گیرد و این‌گونه است که اگر یک اثر هنری بتواند در جامعه تأثیرگذار باشد، شایسته حمایت خواهد بود، در غیراین‌صورت تولید آن اثر هنری تنها هدر رفتن بودجه است.
دیدگاه های کاربران در خبرنامه امیرکبیر
۱۲ دیدگاه » بیان دیدگاه
۵م مرداد ۱۳۸۷ - جمشید :
ننگ بر افکار ارتجاعی مسولین ارتجاعی

۶م مرداد ۱۳۸۷ - نیما (نیما) :
جالبه!فکر می کردم خانم های مانتویی فقط حق نشستن در ردیف اول اتوبوس های بین شهری رو ندارن!!!ننگ بر مرتجع!

۶م مرداد ۱۳۸۷ - شایان :
افسوس که این مزرعه را آب گرفتهدهقان مصیبت زده را خواب گرفته

۶م مرداد ۱۳۸۷ - نظر :
بر سر ما هرچه بیاید حقمان است وقتی هر چیزی را احمقانه تحمل میکنیم.دیگه خداوند هم در قرآن فرمود سرنوشت هر ملتی دست خودشه

۷م مرداد ۱۳۸۷ - roya :
خوب اگر در سه ردیف اول خانمهای حادری مینشینندپس حتما در ردیفهای وسط خانمهای مانتویی ردیفهای حند تا مونده به آخر خانمهای با تی شرت و شلوار حین و ردیفهای اخر هم هر طوری که دلشون خواست!!!واقعا ببینید که مملکت دست حه ادمهای بیمار فکر و عقب مانده ای افتاده.کثافت را حتی تا مکانهای فرهنگی هم کشاندند.همواره ساکت بمانیم

۷م مرداد ۱۳۸۷ - یک غریبه :
آخ جون احساس می کنم ایران داره به مدینه فاضله نزدیک می شه. من چقدر خوشحالم که یک زن ایرانیم. احساس می کنم همه جور احترام می بینم. احساس می کنم شخصیتم همش مورد احترام شدید قرار می گیره. اصلا از ذوق و شگفتی نمی دونم چرا به هذیون گفتن افتادم. من افتخار می کنم که شهروند کشوری هستم که زن بودن خیلی تفاوتی با مجرم بودن نداره هورا

۸م مرداد ۱۳۸۷ - بدبخت :
کسانی که مانتو پوشیدن را ننگ می دانند پس تفکرات شهید رجایی را ننگ می دانند چرا که مانتو توسط ایشان جزۀ لباس های مردم در آمدبراستی تفکرات افراد تا چه حد مستبدانه و کورکورانه است . تازه دم از جبهه و جنگ می زنند و ….براستی کسانی که مانتو به تن دارند لخت هستند ؟ ویا …متاسفم برای کسانی که تا این حد هورمون هایشان دم دست است و دیگران را هم مانند خود می دانندوا اسفاجالب است که رضا خان متهم می شوداین ها هم کم از رضا خان ندارند — در پوششی دیگربا ریش و فرق کنار باز و لباس یقه ایستاده و پیراهن بیرون از شلواراین است اسلام ناب محمدی که دم از آن می زنیم و ذره ای از آن بهره نداریموا اسفا

۸م مرداد ۱۳۸۷ - صبا :
قابل توجه خانم های مانتویی !!!؟؟
اگر هنگام بیرون آمدن از خانه دیدید که مامور مهرورز امنیت اجتماعی دولت محترم نهم خدمتگذار به زور ضرب چوب و چماق چادر سرتان کرد تعجب نفرمایید!!!!؟؟؟‌مرحله … طرح امنیت ….!!!؟؟؟

۸م مرداد ۱۳۸۷ - گلناز :
همش در حال پس رفتند !آخه توی مانتو چی می بینند که بقیه نمی بینند ! حالا که نمی توانند یک ذره هم تفکراتشون رو پرورش بدند بهتره که به جای اینکه مارو از جلوی چشمشون کنار ببرند چشمشون رو ببندند چون مانتو در نظر همه یک حجاب کامله حالا اگر کسی چیزی دیگری می بیند مشگل از جای دیگر است .

۸م مرداد ۱۳۸۷ - علی :
سلاممن واقعا نظر خاصی ندارم. دیدگاه خاصی برای بیان کردن ندارم.
………………… اصلا “دیدگاه “چیست؟

۸م مرداد ۱۳۸۷ - حجت :
احمقانه است . همین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱۱م مرداد ۱۳۸۷ - نوتاش :
خود کرده را تدبیر نیست
وقتی جامعه ی هنرمند از اینکه یه بی سواد در رشته هنر و کوته فکر که ۲ سانت جلوتر از چشمشو نمی تونه ببینه می شه مدیر کل یه بنیاد هنری بیشتر از این انتظار نمی رهوقتی هنرمندای تراز اول و مهم این مملکت به این انتخاب و این گونه تصمیمات اعتراض نمی کنند من یکی که انتظار بدتر از اینها رو خواهم داشتتازه این اولشه فردا حتما دستور میدن که تمام بازیگران زن تئاتر اگه با حجاب یه چشمی نباشند حق رو صحنه رفتن رو ندارن چون تماشاگر ممکنه تحریک بشه یا اسلام برباد بره یا آقایون بازیگر هم تا با چفیه و یه من ریش نیان راهشون نمی دنخوبه والا ما افغانی هارو تو این جور مسائل مسخره میکردیم که چرا زناشون این جورین ( در زمان طالبان ) حالا خودمون داریم به همون سمت پیشرف فرهنگی میکنیم!!همه ما هم نشستیمو میگیم فقط تعدادشونو زیاد کنین…..!!!!!!!!

پنجشنبه

اين چنين باشيم


امروز صبح كه روزنامه كارگزاران گرفتم يك آن خشكم زد به چشام شك كردم اين عكس واقعيه! وقتي منبع رو كه ديدم از خبرگزاري فارس هست ديگه باور كردم اين عكس راسته!
با خودم ميگم اين دختر ميان اين همه گرگ انسان نما به اين رييسشون چي داره ميگه چي داره ميشنوه عكس العمل مردم اطراف چيه؟
كاش ماهم چه دختر چه پسر بتونيم در كمترين حالت از حقمون دفاع كنيم مانند اين بانو.
ولي هنوز به چنين جسارتي حسوديم ميشه نميدونم اگه من يا ما جاش بوديم توانايي چنين كاريو داشتيم؟
اگه شما جاش بودين ميتونستين چنين كاريو بكنيد؟ چي به اين مرد ميگفتيد؟

جمعه

من کم آوردم

امروز صبح شبکه ۲مدیرعامل فرودگاهها را آورده بودند ودر مورد مشکلات زیاد خطوط هوای بحث میکردند.دررادیو تاکسی که سوار بودم درباره کمبود وغیر بهداشتی بودن شیرهای سهمیه بندی شده حرف میزدند.درروزنامه ای طنزی در باره گرانی برنج کشیده که دختری تقاضای ۱۰۰۰کیلو برنج برای مهریه اش کرده بود.از صبح اعصاب ادم بهم میریزد .این شده وضع مملکت ما هیچ چیزی نیست که ادم دلش را بدان خوش کند.نمیدانم تا چه زمانی این وضع ادامه دارد.خدا خودش رحم کند.من که کم آوردم واقعا تاوقتی ازپیله مان درنیایم کرم میمانیم وپروانه نمیشویم
---------------------------
---------------------------
یک نفر اين جا هست که سوالي دارد؟؟
چه کسي پاسخ گوست؟
چه کسي‌هست که روشن‌کند
اين‌ذهن ‌مراو بگويد که چرا؟
کوله پشتي هامان پر از حرف قشنگ
حرف ها رنگ به رنگ
و دريغا که به هنگام عمل
مشت هامان خالي است
از همين روست که هنگام شعار
هرچه مشت است گره خورده و بسته ست
چشم ها هم خسته ست
چه کسي پاسخ گوست؟
ما چه کرديم به جز
چند شعار و شب شعر؟
خوردن کيک و سن ايچ
يک تجمع سر پيچ
و تحصن و همايش و آخر هم هيچ...
.چشم وا کن و ببين !
دور فکر من و تو
حلقه هاي کپک است
دست هامان همگي بي نمک است .
همتي بايد کرد تا که آدم بشويم
دست برداريم ز شعر و زشعار
ز قيافه ز اِفههمتي بايد کرد
مطمئن‌باش که حل ‌مي‌شود
اين معضل‌عدلاگر
آدم بشويم
مطمئن باش
که آن پيرزن کور و فقير
آن پسر بچه ي تنها و يتيم
فقر را مي فهمن
دعدل را مي دانند
قصه ي ما را هم
از همين روست
به ما مي خندند
من و تو آمده ايم
تا که انسان بشويم
تا که بگشاييم بند ها از پي هم
عدل يعني ز تعلق ز منيت همگي وا بشويم
عدل يعني پر پرواز پرستو بشويم
عدل يعني من و تو ما بشويم
عدل يعني که نقاب از رخ خود بر بکشيم
عدل يعني که بخواهيم که آدم بشويم
---------------------------
---------------------------
با سپاس از فرياد ايراني

پنجشنبه

آموزش نگارش خط اوستايي

اين كتاب ثمره پژوهش آرمين كسروي است
خود آموز خط اوستايي
ميزان: ۱۵۴۵ کیلوبایت

جمعه

بنويس


گريه سهم دل تنگه
گريه کن گريه قشنگه

گريه سهم دل تنگه

گريه کن گريه غروره

مرهم اين راه دوره




در خبرها آمده بود كه شهردار محترم تهران مبلغ 3 ميليارد تومان را براي باز سازي لبنان اختصاص داد.آقاي شهردار! تصاوير كودكاني كه بخاطر آتش سوزي در مدرسه و بخاطر نبودن امكانات گرمايشي مناسب به اين چهره افتاده اند را ديده ايد ؟آيا كمك به مردم روستايي و به دور از امكانات مملكت خودمون از بذل و بخشش به كشورهاي ديگه واجب تر نيست ؟و بسياري از پرسش هاي بي پاسخ ديگر...




به شهردار و رئيس جمهور اميدي نيست با اميد آنكه در آينده اين تصاوير فيلتر نشونداين مطلب را با تصاوير كامل آن درون وب گاه خود قرار دهيد و يا براي دوستانتان بفرستيدشايد به دست پزشكي ميهن پرست و انسان دوست برسد و درد كودكان سرزمين خشكيده مان مرهمي بخشد

با سپاس از نيكوسگال

سه‌شنبه

خدمات اسلام به ايران؟!!!!

حجه الاسلام محمد خاتمی، رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن ها، در سخنانی در جمع «اصلاح طلبان» ضمن آنکه برای جدا کردن خود از ساير رهبران جمهوری اسلامی گفتند: «امروز افتخار می‌کنم که بعد از هشت سال حضور در جايگاه رياست جمهوری حتی يک دفتر برای کارم ندارم»، با ياد کردن ازکتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» نوشتهءآيت الله مطهری،بر اين نکته تأکيد کردند که اسلام به ايران خدمات بزرگی کرده است. و افزودند که: «ايران هم به اسلام خدمات بزرگی را در بازتاباندن مفاهيم اسلامی انجام داده است». و سپس ادامه دادند که: «شايد در قرون اخير با حرکتی افراطی مواجه بوديم که به نام اسلام تحقير ملت ايرانی را دنبال می‌کردند و، در مقابل آن، حرکتیتفريطی را شاهد بوديم که منشاء عظمت ايران را در اسلام نمی‌دانسته و سعی می‌کرده همه‌ء عظمت‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد و، به نوعی، ناسيوناليسم کاذب را رواج می‌داده است».از آنجا که، به استناد نوشته ها و گفتارها و برنامه های تلويزيونی ام، من نيز يکی از اين «تفريطيون» محسوب می شوم، و از آنجا که آقای خاتمی «خدمات بزرگ اسلام به ايران» را تشريح نکرده اند و خدمات ايران به اسلام را هم در حد «بازتاباندن مفاهيم اسلامی» تقليل داده اند، فکر کردم شايد بشود از طريق اين يادداشت چند پرسش را با ايشان در ميان گذاشت؛ وحتی اگر پاسخی از جانب ايشان نيامد (که يقين دارم نخواهد آمد و اگر بيايد هم از خامهء پادوهای ايشان خواهد تراويد) به اين دل خوش کرد که بالاخره پرسش هائی در اين زمينه مطرح شده اند که شايد ديگران به دادن پاسخ به آنها، و نيز روشن کردن ابهاماتی در مورد آنها، همت گمارند.اما، قبل از طرح پرسش ها، لازم است در مورد زمينه ای که پرسش های من بر متن آن مطرح می شوند کمی توضيح دهم و، به کلامی ديگر، مفروضاتی را که از نظر من جزو مسلمات تاريخند بيان کنم:
1. هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من، دو «موجود» روبروی هم قرار می گيرند که يکی «ايران» نام دارد و يکی «اسلام». خود بخود روشن است که در اينجا منظور از «ايران» يک کليت جغرافيائی نيست وگرنه نمی شد آن را با يک کليت غيرجغرافيائی به نام «اسلام» مقايسه کرد. در اينجا ـ هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من ـ «ايران» به معنای يک فرهنگ و تمدن مطرح است و اسلام هم به معنای دينی آمده از سرزمينی ديگر.
2. فرض بر اين است که، هزار و چهار صد و اندی سال پيش، اين دو موجوديت «فرهنگی و تمدنی» رو در روی هم قرار گرفته و گويا مشغول ارائهء خدماتی به يکديگر شده اند که اکنون، هزار و چهار صد و اندی سال پس از آن روياروئی ِ آغازين، اين «خدمات متقابل» مورد توجه و تذکر رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن های حکومت اسلامی قرار گرفته است.
3. ايران در لحظهء روياروئی با اسلام دارای 1500 سال تاريخ مکتوب بود و در پس پشت اين تاريخ هم بسا بيشتر از 2500 سال تاريخ پنهان شده در اسطوره هايش وجود داشت.
4. از جنبهء فرهنگی، در طی اين بيش از 2500 سال ماقبل پيدايش اسلام، ايران پنج آئين عمده را به دنيا عرضه داشته بود که عبارت بودند از آئين ميترائی، آئين مهری، آئين زرتشتی، آئين مانوی و آئين مزدکی. اين آئين ها در سراسر منطقه ای بزرگ، از چين گرفته تا ايتاليا، پخش شده و همهء جريانات فرهنگی معاصر خود را تحت تأثير قرار داده بودند، بطوری که رد پای آنها را می توان بروشنی در باورهای ميترائی روميان، تورات يهوديان، و کل باورهای مسيحيان نشان داد.
5. از جنبهء تمدنی، در همين بيش از 2500 سال ماقبل پيدايش اسلام، ايرانيان چهار پادشاهی عمده و سه امپراطوری بزرگ را ايجاد کرده بودند، و بسياری از نوآوری های تمدنی، همچون شهرنشينی، نهادهای اداری شهری، و زيرساخت های مادی زندگی اجتماعی به ابتکار آنان به جهان عرضه شده بود.
6. تنها در 1450 سال پيش بود که اسلام در شبه جزيرهء عربستان در محيطی زاده شد که خود سردمدارانش گذشتهء آن را «عهد جاهليت» ناميدند و ارزش اسلام را در آن دانستند که آمده بود تا به سنت های پوسيدهء قبايل بدوی عربستان پايان داده، بت پرستی را بر انداخته و زندگی «مدنی» را برای آنان به ارمغان آورد. براستی هم که ظهور اسلام در شبه جزيرهء عربستان انقلاب اجتماعی شگرفی بود که ضرورت های آشکار تاريخی ظهور آن را ممکن کرده بود. توجه کنيم که وقتی کارل مارکس، در نامه های خود به انگلس، از «انقلاب محمد» سخن می گويد، نگاهش درست معطوف به همين جنبه های ويرانگر و سازندهء تحول اجتماعی در درون زندگی بدويان عرب بوده و کاری به گسترش های بعدی جهان اسلام نداشته است.
7. حکومت نوپای مدينه چيزی از کشورداری و نظم و نسق جامعه نمی دانست و عمر، خليفهء دوم اسلام، تنها پس از آشنائی با ساختار ديوانسالاری خلق شده بدست ايرانيان بود که دانست و توانست جامعه ای پيچيده را اداره کرده و سازمان و سامان دهد.
8. قرآن، که منبع اصلی جهان بينی اسلامی به شمار می آيد، تا زمان عثمان، خليفهء سوم، گردآوری و مدون و ويراستاری نشده بود و جز معدودی از اهل مدينه کسی از جزئيات و محتوای آن اطلاعی نداشت. حال آنکه دوران خلافت همين عثمان مصادف بود با زمانی که که شمشيرزنان عرب توانسته بودند خود را از مدائن در عراق امروز به بخارا و بلخ برسانند و دورهء «فتوحات» اسلام را کامل کنند. معنای اين سخن آن است که اعراب حمله ور شده به ايران، جز چند شعار و چند بلند و راست شدن، از «اسلام مدون بعدی» اطلاعی نداشتند و تنها برای غارت و کنيزبری و برده گيری به ايران آمده بودند.
9. به عبارت ديگر، مسلمانان فاتح ايران جز با زبان شمشير و زورگوئی به زبان ديگری با ايرانيان، که «عجمان» خوانده می شدند، سخن نمی گفتند و عجمان يعنی «کر و لال ها»، چرا که ايرانيان عربی نمی دانستند يا شايد رغبتی به همسخنی با مهاجمان نداشتند. پس، تا پايان خلافت اسلام و پايان عصر فتوحات، اسلام هنوز چيزی برای ارائه به ايرانيان نداشت تا ايرانيان، به قول آقای خاتمی، در «بازتاباندن مفاهيم»آن بکوشند.
حال، بر اساس اين «زمينه ها»، به طرح پرسش های خود می پردازم:
1. فکر می کنيد خدمات متقابل اسلام و ايران از چه زمانی شروع شده باشد؟ بنظر نمی رسد که مسلمانان فاتح ايران «در بدو ورود» توانسته باشند مشغول خدمتگذاری به ايران شوند. آنها بيش از ربع قرنی را صرف فتح ايران و کشتار ايرانيان کردند و، پس از آن هم، در تمام دوران حکومت امويان مشغول سرکوب قيام های مختلف مردم ايران بودند.
2. جدا از دين آوری مفروض، کداميک از اعراب آمده به ايران، با کوشش در راستای آبادانی و عمران اين کشور در خدمت به آن کوشيدند؟ کدامشان از گرفتن ماليات های دولا و پهنا دست کشيدند، ايرانيان را «موالی» (يعنی کسانی که مولا و ارباب عرب دارند) نخواندند و در حرمسرای خود کنيز و غلام ايرانی نداشتند؟
3. کداميک از مسلمان عرب به ستون قائمهء فرهنگ ايران اعتنائی داشتند و به رشد زبان و ادب ايران کمک کردند؟ و مگر نه اينکه ايرانيانی چون رودکی و فردوسی کوشيدند که، در برابر هجوم هويت برانداز زبان عربی، عطای اين «خدمت» را به لقايش ببخشند و زبان خود را محفوظ بدارند و نوسازی کنند؟ و، در عين حال، مگر ديگرانی از همين ايرانيان نبودند که چون زبان عربی را ناقص و بی قاعده يافتند کوشيدند آن را منظم و توانا کنند؟
4. اسلام چه چيزی را برای ايرانيان به هديه آورد که آنان خود نداشتند و مجبور به «بازتاباندن مفاهيم آمده با اسلام» شدند؟ اين يک نکتهء بديهی تاريخی است که اسلام از نظر مادی و مدنی به ارزش های «اين دنيائی» بی اعتنا بود چرا که اين «دنيا گريزی» هم در ريشه های عربی و هم در سرچشمه های سامی آن مخمر بود و، از نظر معنوی هم، آموزه های اسلام نوعی گرده برداری از باورهای موحدين ايرانی بشمار می رفت که، چه مستقيم و چه از طريق يهوديت و مسيحيت، به اسلام راه يافته بودند. آيا آنها بودند که اعتقاد به وحدانيت خدا و اعتقاد به روز رستاخيز را برای ايرانيان هديه آوردند؟ آيا آنها نماز های چندگانه و روزه و ذکات را به ايرانيان معرفی کردند؟ و آيا نه اينکه همهء اينها در دوران تبديل آموزه های بزرگ زرتشت به مذهب زرتشتی آفريده شدند (جريانی که خود آغاز بدبختی ايرانيان بود) و پيش از پيدايش اسلام به فراسوهای ايران کنونی رفته بودند؟
5. آيا، اخلاق تحميل شده به زور شمشير اعراب مسلمان، از کدام لحاظ بر اخلاق سنتی ايرانيان، از باورشان به نيک و بد، به اهورمزدا و اهريمن، به وظيفهء انسان در اجرای فرامين خدای يکتا، بهتر و بالاتر بود؟
6. چگونه است که در غياب هرگونه شريعت تفصيلی اسلامی، برخی از ايرانيان وابسته به خانواده های «روحانی سابق» نواسلام، بيشترين سهم را در ايجاد شرايع و مذاهب اسلامی بازی کردند و در اين ميان بيشترين برداشت ها از شريعت و فقه زرتشتی را به داخل اسلام آوردند؟
7. چگونه است که مهمترين مفسران و شارحان قرآن هم ايرانی از آب درآمدند و کسی همچون طبری دست به نوشتن تفسيری زد که در آن همهء باورهای ايرانيان پيش از اسلام رنگ اسلامی بخود گرفتند و داستان هائی زرتشتی، از پل صراط گرفته تا معراج و تصور تفصيلی از بهشت و دوزخ، به داخل باورهای اسلامی نفوذ کردند؟
8. چگونه است که پايه گزاران عرفان اسلامی نيز ايرانيان شدند و سنن مانوی را از اين طريق به داخل اسلام آوردند؟
9. آيا نه اينکه اعراب شبه جزيرهء عربستان، قبل از فتح ايران، مردمی بودند هم از نظر مادی بسيار فقير و تهی دست و هم از نظر معنوی دچار فقر فلسفه و حکمت و انديشهء تحليلی؟ و نه اينکه چون بر ايران دست يافتند، علاوه بر تاراج ثروت و ناموس و کشتار غيرت و هميت ايرانيان، صاحب همهء ثروت های معنوی آنان نيز شدند؟
10. آيا نه اينکه هديهء بلند مدت اسلام به ايران شکستن غرور و استقلال خواهی ايرانيان و گستردن فساد در ميان آنان، و عادت دادن آنان به بردگی و کنيزی و دروغگوئی و ظاهر سازی و نان به نرخ روز خوردن بود؟
11. آيا نه اينکه در ظل اين تباهی اخلاقی بود که ايرانيان «موالی شده» تمام سواد و فکر تاريخی خود را در اختيار اسلام گذاشتند، به مسلمانان راه و رسم کشورداری آموختند، در دربار عباسيان همهء ديوانسالاری را در اختيار گرفتند، و رونق علمی دربار خلفای عباسی همچون هارون الرشيد و مأمون همه به همت آنان ممکن شد؟
12. آيا نه اينکه نصيب ايرانيان از آمدن اسلام چيزی جز سوختن کتابخانه ها و بستن دانشگاه ها و به تنور افکندن ابن مقفع ها و از بين بردن آثار دانشمندانی همچون رازی نبود؟
13. آيا نه اينکه خلفای مسلمان، غلامان ترک را برای تحت نظر داشتن و سرکوب کردن ايرانيان برکشيدند و به مقامات رساندند و همين موجب شد که بخش مهمی از تاريخ ايران اسلامی تاريخ تسلط ترکان بر ايرانيان هم باشد؟ و اساساً آيا جز اين بود که رهبران اسلام (حتی امامان شيعه) هميشه با دشمنان ايران راحت تر و اخت تر بودند تا با ايرانيان؟
14. آيا نه اينکه اسلام بدون همکاری های گاه خواسته و گاه با اکراه ايرانيان نمی توانست بصورت دينی درآيد که بتواند بر جهان، بيش از هزاره ای حکومت کند؟15. دهش اسلام به ايرانيان چه بوده است جز شکستن دين و آئين آنان، منحل کردن تشکيلات خودگردان شان، باج گيری و کنيز خواهی از آنان، و گستردن اخلاقی مبتنی بر باورهای بدوی قبايل عربی؟
16. چرا از عقل به دور است اگر بگوئيم که اسلام جز آئينهء موج دار و معوجی نبود که چهرهء فرهنگ ايرانی را بصورتی درهمريخته و مغلوط در خود منعکس ساخته و خود در پس و پشت اين نقاب دلشکن پنهان شد؟ يعنی، آيا اين سخن دروغ است که دهش اسلام به ايرانيان چيزی نبوده است جز پذيرش بی آداب و ترتيب باورها و آئين های خود ايرانيان و بازگرداندن آنها به آنان در شکل هائی بی قواره همچون هيولای فرانکشتين؟
17. چرا اگر کسی «منشاء عظمت ايران را در اسلام ندانسته و سعی کرده باشد تا همه‌ء عظمت‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد» راه تفريط را پيش گرفته است؟ مگر عظمت ايران، پس از شکسته شدنش به دست اعراب مسلمان، در چه بوده است که بتوانيم آن را اختصاصاً «ايرانی» بدانيم؟ آيا نه اينکه همهء دست آوردهای ايرانيان مسلمان شده هميشه به پای اسلام نوشته شده است و نه ايران؟ و کار تاراج به آنجا کشيده که در روزگار ما هم ديگران خليج فارسش را عربی می کنند و خودش را هم «جمهوری عربی ايران» می خوانند و از همکاران و همفکران آقای خاتمی صدائی بر نمی خيزد؟
18. آيا آقای خاتمی لحظه ای به اين فکر کرده اند که چرا «عظمت‌های ايران گذشته‌ديگر وجود ندارند؟» چه کسی آن عظمت ها را در هم شکسته و بر آن گرد مرده پاشيده است؟ آيا دهش اسلام به ايران چيز ديگری جز همين نفی وجود عظمت گذشته و کوشش در از ميان برداشتن آثار آن بوده است؟
19. در رابطهء بين اسلام و ايران کدام داد و ستد متقابل صورت گرفته است؟ آيا نه اينکه ايران هرچه را داشته تسليم کرده و بخشيده است و اسلام همواره ـ چه با زور، چه با اکراه، و چه بر اساس تسليم و رضا ـ دست گرفتن داشته است؟
20. چرا بازگوئی داستان عظمت های ايران پيش از اسلام را بايد نوعی تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» دانست؟ کدام سخن در اين بازگوئی ها دروغ است؟ آيا آقای خاتمی نوعی «ناسيوناليسم صادق» را سراغ دارند که اسلام و حکومت اسلامی مورد علاقهء ايشان (به هر شکلی که باشد) آن را بپذيرد و نخواهد از آن ملغمه ای کاذب تر از کاذب، که در آن مفاهيم ملت و امت، با سفسطه و تزوير، در هم آميخته اند، بسازد؟ و آيا اساساً خود ايشان به «ناسيوناليسم»، به مفهوم برتری دادن ملت بر امت، و منافع ملی ايران بر منافع جامعهء گستردهء اسلامی، اعتقاد دارند؟
اين پرسش ها را می توان بسيار ادامه داد يا به تفصيل کشيد، اما فکر می کنم برای رساندن مقصود همين ها کافی باشند. اما، قبل از بستن دفتر اين پرسش ها، لازم است به چند نکتهء حاشيه ای هم اشاره کنم:
1. در اينکه اسلام در ايران برای چهارده قرن ريشه کرده و در اعماق جان فرهنگی ايرانيان نشسته است شکی نيست. در اينکه اکثريت مردم ايران را مسلمانان ايرانی تشکيل می دهند نيز ترديدی وجود ندارد. اما ناسيوناليسم ايرانی نمی تواند لزوماً دارای هويتی اسلامی باشد. ناسيوناليسم هميشه وجه فارق است و نه وجه تشابه. ما ايرانی هستيم نه به اين خاطر که اکثريتمان مسلمان هستند بلکه، درست برعکس، بخاطر اينکه چيزی فراسوی اسلاميت، ما را از ديگر ملت ها جدا و مستقل می کند و ـ چه بخواهيم و چه نه ـ بيشترين اجزاء اين وجه تفارق از سابقهء پيش از اسلام ما می آيند؛ سابقه ای که توانسته است حتی اسلام ايرانی را از اسلام غير ايرانی (چه عربی و چه مالزيائی) متمايز کند.
2. چيزی به نام خدمات «متقابل» ايران و اسلام وجود ندارد. اسلام هيچ خدمتی به ايرانيان نکرده است جز اينکه، با شکل عوض کردن و بومی شدن، خود را جانشين اديانی کند که هم از آن سابقه دار تر، کار شده تر، و فکر شده تر بوده اند و هم مبنای آنها بر عشق و تساهل و آزادی قرار داشته است، حال آنکه اسلام در ايران (حتی در وجه عرفانی اش که قرار است مبشر عشق باشد) همواره منشاء خودی و غيرخودی کردن، بذر نفرت و کين پاشيدن، عدم تحمل عقايد غير و توسل به خشونت و کشتار بوده است.
3. پس اگر اسلام خدمتی هم به ايران کرده باشد اين خدمت، در مرحلهء اول، به دست خود ايرانيان صورت گرفته و، در مرحلهء بعدی، بيشتر جنبهء سلبی داشته است. يعنی خدمت اسلام به ايران ـ به همت خود ايرانيان ـ آن بوده که تبديل به چيزی شود که کمتر کنيز و غلام و جزيه و ماليات بگيرد و کمتر از کشته ها پشته بسازد و، به عبارت ديگر، تا حدودی خوی آدمی بخود بگيرد و مدنی شود. به عبارت ديگر، اسلام در مدينه نبود که خوی مدنيت بخود گرفت و تنها وقتی پای به ايران نهاد توانست مزهء مدنيت را بچشد و در حد مقدور خود «متمدن» شود، آنقدر که امروز حجه الاسلام خاتمی اش قادر شود مسئوليت «گفتگوی تمدن ها» را بر عهده بگيرد و بگويد: «جدا از ويژگی‌های تاريخی و جغرافيايی ايران، که آن را به کشوری بزرگ تبديل کرده، مهمترين عامل بزرگی اين کشور ملت ايران هستند، ملت بزرگواری که قرن‌ها در تاريخ بشری بزرگی آفريدند، مشکلات بزرگی را تحمل کردند اما هيچگاه در زير اين مشکلات کمر خم نکردند... ملت ايران ملت بزرگی است و به همين جهت اگر صدای گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از غير از ايران برمی‌خاست چنين طنينی در جهان نداشت و اين طنين ناشی از بزرگی اين ملت است».
4. و براستی چرا اگر من درست همين سخنان را می گفتم از جانب همين آقای خاتمی به تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» متهم می شدم؟ آيا فقط برای اينکه فکر نمی کنم اسلام، جز آنکه از اين ملت گرفته باشد و به رنگ های بومی آن در آمده باشد، سهمی در پيدايش اين «عظمت» نداشته است؟ و چگونه است که آقای خاتمی درک نمی کند که نگاه ما به آنچه ايشان «عظمت گذشته» می خوانند فقط برای رسيدن به آينده ای است که از چرک و خون اين تاريخ پر دروغ و فريب پالوده شده باشد؟ چرا توجه نمی کنند که تا اشاعهء دروغ و فريبکاری در مورد خدمات اسلام به ايران ادامه داشته باشد راه ما به سوی آينده نيز در همين بن بست تاريخ بسته است؟
حرفم را خلاصه کنم: بنظر من، اگر اسلام از طريق ايرانيان مسلمان شده به ايران خدمتی کرده باشد نمی توان اين خدمات را از آن اسلام دانست. اين ايرانی شکست خورده بوده است که در جنگی طولانی و فرسايشی مابين فقر و سيرابی و مدنيت و بدويت، برای آسايش خود، برای ادامهء بقا، برای کاستن از فشارهای وحشيانهئ فاتحان خونريز، و برای جلوگيری از درهم ريختگی بنيان برانداز جامعهء خوطش مجبور شده است اسلام را بپذيرد و آن را از درون متحول سازد تا از آن چيزی قابل تحمل بسازد ـ همان تحولی که رشته هايش را نخست صوفيان صفوی و سپس انقلاب اسلامی پنبه کردند و آن را به سرچشمه های خشن، وحشی و غير مدنی اش باز گرداندند.
با سپاس بی پایان از استادم دکتر اسماعیل نوری علا
نوشته arastou shams در فروم سرزمين پارسيان
 
Donbaleh
Donbaleh